خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که ۲۴۲ قسمت سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۴۲ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۴۲ سریال ترکی زن (کادین)

جم به برشان می گوید که آزاد است و می تواند به خانه ی خودش برگردد اما باید پدرش را هم با خود ببرد. خوشحالی برشان به عصبانیت تبدیل می شود. بعد هم جم از بهار می خواهد پایین بیاید. بهار با نگرانی به سمت ماشین جم که پایین پارک شده می رود. شیرین از پنجره آنها را می بیند و حتی جم را می شناسد. او فورا سراغ انور می رود و می گوید:« به خاطر یه اشتباه حتی حاضر نیستی خونه برگردی و بینی منو! تو فکر میکنی من خیلی بدذات و پلیدم اما بهار یه فرشته ی بی نقصه درسته؟ » انور با عصبانیت می گوید:« آره همین فکرو میکنم! » شیرین هم می گوید:« پس اون بهاری که فکر میکنی فقط با بچه هاش بازی میکنه چرا چند دقیقه پیش این وقت شب با جم رفت بیرون؟! » انور فکر می کند او چرت و پرت می گوید اما از طرفی هم ذهنش درگیر می شود. جم در ماشین از زیبایی بهار تعریف می کند و بعد کیف دستی دیگری به او می دهد و می گوید: «باید بری یه انجمن خیریه و اسمت رو عایشه بگی! و این کیفی که بهت میدم رو با کس دیگه ای که عین این کیف رو داره عوض کنی! اصلا کار سختی نیست. » بهار با ترس می گوید: «اما من نمیتونم این کارو بکنم. شما گفتین این آخرین کارو با هم انجام میدیم! » جم می گوید:« این کارو به خاطر نیسان و دوروک انجام بده! » ناگهان قیافه بهار جدی می شود و می گوید:« من به خاطر بچه هام هرکاری میکنم. » جم می گوید:« مثلا آدم میکشی؟ » بهار می گوید:« آره این کارم میکنم. »

انور در خانه ی بهار می رود و وقتی می بیند کسی در را باز نمی کند در خانه ی جیدا را می زند. جیدا با دستپاچگی می گوید که بهار خانه نیست و پیش فضیلت است تا در مورد داستان صحبت بکنند. انور با تردید به او خیره می شود و بعد هم می رود. نیسان که حرف های انها را شنیده با تعجب از جیدا می پرسد:« مامان من که اونجا نرفته چرا دروغ گفتی؟! » جیدا می گوید که از دهنش پریده و مسئله را ماست مالی می کند! جیدا بعد از ان به در خانه ی امره می رود و وقتی می بیند خانه نیست همانجا منتظرش می نشیند. فضیلت پاکتی که برای آمده را باز می کند و با عکس جواهراتش در مغازه همراه یادداشتی که نوشته: مراقب آدم هایی که میارین خونه باشید! روبرو می شود. او با ناراحتی به سمت کمدش می رود و جعبه ای جواهرات را که خالی می بیند با ناراحتی روی زمین می نشیند. بالاخره امره به خانه می آید. جیدا با خوشحالی مقابلش می رود و در مورد استعداد آردا و این که آموزش ویژه خواهد داشت صحبت می کند.

امره بدون این که خوشحال بشود به او می گوید:« آردا بچه تو نیست. اونو به زودی ازت میگیرن و ما هم بچه خودمون رو پس میگیریم. » و عکس بچه ای که مشخص شده بچه ی انهاست را به جیدا می دهد. جیدا بغضش می گیرد اما به عکس نگاه نمی کند. بهار وارد جشن می شود و با نگرانی منتظر کسی که عین کیف او را دارد می گردد. اتفاقا او زنی را که پشتش به او است و همان کیف را به دوش دارد پیدا می کند اما زن از جلوی چشمش دور می شود. بالاخره بهار بعد از کمی دنبال او گشتن دوباره پیدایش می کند و وقتی زن به سمت او برمی گردد بهار با قیسمت روبرو می شود. قیسمت هم او را می بیند و جا می خورد…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا