خلاصه داستان قسمت ۲۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۴۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

چند نفر در جاده روغن می ریزند تا زمین لغزنده شود. در زندان، پسر کوچک یکی از زندانیان مریض شده و زلیخا به او رسیدگی میکند.‌ او ناگهان یاد بچه های خودش می افتد و با گریه به اتاق مسئول زندان می رود و با اصرار و التماس میخواهد که با هولیا تماس بگیرد.‌او تماس گرفته و هولیا جواب میدهد. زلیخا با گریه سراغ بچه هایش را میگیرد. هولیا ابتدا به دروغ میگوید که عدنان در حیاط بازی می‌کنند و لیلا خواب است. زلیخا می‌گوید که خبر دارد دمیر آنها را برده است. هولیا با ناراحتی به او امیدواری میدهد که جای بچه ها خوب است و نگران نباشد. همان لحظه دمیر آمده و گوشی را از هولیا می‌گیرد و به زلیخا می‌گوید که دیگر حق ندارد با آنجا تماس بگیرد و بچه هایش را نیز نخواهد دید، و تماس را قطع میکند. سپس با هولیا به خاطر زلیخا دعوا میکند و میگوید که او باعث شد که بچه ها را از خانه ببرد.
چتین و تکین در جاده با ماشین هستند. ماشین آنها روی روغن ها می رود و لیز میخورد. چتین به سختی ماشین را کنترل کرده و آنها پیاده می شوند تا ماشین را چک کنند. همان لحظه چند نفر شروع به تیراندازی به سمت چتین و تکین می کنند. آنها سریع پشت ماشین پنهان شده و خودشان نیز تیراندازی میکنند. یکی دو نفر از آن افراد تیر می خورند و برمیگردند.

تکین عصبی شده و با چنین سوار ماشین می شوند و می روند. تکین به چتین میگوید که مطمئن است این کار همان افرادی بوده که قصد خرید زمین های چکوراوا را داشته‌اند. او از چتین میخواهد که این موضوع را به ایلماز نگوید. در ماشین ایلماز، بهیجه پیشنهاد میدهد که یک شب در آنکارا بمانند و مستقیم به استانبول نروند تا ایلماز نیز خسته نشود. در خانه، اوزوم در اتاق رخت شویی پنهان شده است. غفور او را پیدا میکند. اوزوم می‌گوید که از دمیر به خاطر دعوایی که با هولیا کرده است می ترسد و پنهان شده است. غفور به او می‌گوید که دمیر با او کاری ندارد و غفور مراقب او است. غفور اوزوم را به آشپزخانه می برد تا ثانیه او به غذا بدهد. اوزوم بعد از خوردن غذا میخواهد که با محمد، پسر یکی از کارگران قایم باشک بازی کند.
در حین بازی، اووزم به گاراژ رفته و داخل ماشین زلیخا پنهان می شود.
دمیر از خانه بیرون می آید تا به دیدن بچه ها برود. هولیا داخل ماشین او نشسته و می‌گوید که باید همراهش برود.‌ دمیر عصبی شده و از ماشین پیاده می شود و به سمت گاراژ می رود تا با ماشین زلیخا برود. اوزوم پشت صندلی عقب پنهان شده و سکوت کرده است.

تکین اهالی صنایع چکوراوا را به شرکت صدا زده و ماجرای تیراندازی را تعریف می‌کند و می‌گوید که کار آن دو نفر آنکارایی است. آنها می‌گویند که پشت تکین هستند تا همگی با هم متحد شوند و آن افراد را تنبیه کنند و از چکوراوا بیرون کنند. چتین پنهانی از جمع بیرون می رود تا دنبال ایلماز برود تا خبر را به او برساند.
آن دو نفر آنکارایی، افرادی که را به تکین تیر اندازی کرده بودند کتک می زنند و از اینکه نتوانستند تکین را بکشند عصبانی هستند. سپس به آنها میگویند که باید به جایی بروند و پنهان شوند.
ایلماز در رستوران سر راهی ماشین را نگه داشته تا نهار بخورند. آنها سپس حرکت میکنند. چتین خودش را به ماشین ایلماز رسانده و با بوق او را متوقف میکند.‌او سریع برای ایلماز تعریف می‌کند که عده ای قصد جان تکین را کرده اند. ایلماز نگران شده و می‌گوید که همین حالا باید به چکوراوا برگردند. مژگان میخواهد مخالفت کند اما ایلماز عصبانی می شود. مژگان سریع ساکت شده و به او حق میدهد.

بهیجه از برگشتن حرصش گرفته و پیشنهاد میدهد که او و مژگان به استانبول بروند تا ایلماز به تنهایی به چکوراوا برگردد، اما ایلماز می‌گوید که او پسرش را از خودش دور نمیکند. مژگان نیز تایید میکند که همه با هم به چکوراوا برگردند. بهیجه کلافه شده و به ناچار قبول میکند.
دمیر به مرسین رفته و دم خانه ای می رود که بچه ها آنجا هستند. یک خانم در را باز می‌کند و دمیر عدنان را بغل کرده و داخل می رود. اوزوم از ماشین این صحنه ها را می بیند.
ایلماز به خانه برگشته و تکین وقتی می فهمد که چتین به او اطلاع داده، از او عصبانی می شود. ایلماز می‌گوید که چتین کار درستی کرده و او در این شرایط نمی‌تواند تکین را تنها بگذارد. آنها داخل رفته و در مورد این اتفاق صحبت میکنند.
در بین راه برگشت دمیر از مرسین ، او متوجه حضور اوزوم در ماشین می شود. اوزوم دست‌شویی دارد و سریع پیاده شده و لباس درخت ها می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا