خلاصه داستان قسمت ۲۴۵ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۵ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که ۲۴۵ قسمت سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۴۵ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۴۵ سریال ترکی زن (کادین)

فضیلت شب به رائف می گوید که جیدا کمی پیش به او زنگ زده و گفته که دیگر از فردا به انجا نخواهد آمد. رائف جا می خورد و می گوید: «پس چرا چیزی نگفت؟ » فضیلت می گوید: «میدونی که دختر دمدمی مزاجیه. حتما کار بهتری پیدا کرده. گفت تو پایون پول بیشتری بهش میدن. » رائف باور نمی کند و می گوید: «اما اون خودش بهم گفت که نمیخواد کار کردن تو پاویون رو قبول کنه! اگه این کار تو باشه واقعا خیلی بد میشه! » و بعد با جیدا تماس می گیرد اما جیدا در حالی که چشمانش پر شده جوابش را نمی دهد. بهار پیش عارف می رود و عارف او را به خانه دعوت می کند. بهار می گوید: «اون حرفی که شیرین صبح زد دروغ بود. من دوست پسری ندارم… شاید الان بخوای بگی اصلا به من چه… » که عارف می گوید: «نمیگم به من چه… چون برام مهمه… » و از بهار می خواهد بشیند تا بورکی که پخته را بخورند. بهار هم قبول می کند. وقتی هردو به سمت مبل می روند، عارف از حرکت می ایستد و به سمت او برمیگردد و می گوید: «نمیخوام بگم ناراحت نشدم.. شدم. در اصل نابود شدم… اما من هیچ وقت از دست تو عصبانی نشدم. چون گفتم خانواده شو انتخاب کرد…

من به خودم میگفتم اگه بچه ها نبودن حتما منو انتخاب میکردی… ولی هرکی هرچی میخواد بگه من میدونم که دوست داشتن ما واقعی بود فقط مثل خودمون بدطالع بود… » بهار بغض می کند و در خیالاتش عارف را در آغوش می گیرد و اشک می ریزد اما در واقعیت با فاصله روی مبل کنار او می نشیند و گریه می کند. عارف هم به آرامی اشک می ریزد… صبح که جیدا آردا را برای روز اول آموزشش می برد، رائف به همراه راننده اش تا کوچه آنها آمده و از او خواهش می کند تا سوار ماشین بشود که کمی صحبت بکنند. جیدا قبول می کند و وقتی رائف می پرسد که چرا کار در خانه آنها را ترک کرده جیدا می گوید کار بهتری در پاویون پیدا کرده که رائف حرفش را قبول نمی کند. جیدا با عصبانیت می گوید: «اگه میخوای بهم بگی چرا به خاطر سه قرون بیشتر رفتی سراغ یه کار دیگه، برام مهم نیست چون من به همین سه قرون نیاز دارم! » و از ماشین پیاده می شود که رائف می پرسد: «یعنی هیچ حسی به من نداشتی؟ » جیدا چشمانش پر از اشک می شود و می گوید: «چرا. پسر خوبی هستی. غیر از این چطوری میتونم دوستت داشته باشم؟ » و پشت به او می کند.

رائف هم بغض می کند و وقتی به خانه برمی گردد سراغ مادرش می رود و با عصبانیت می گوید: «میدونم کار تو بوده. رفتم پاویون و فهمیدم جیدا اونجا کار نمیکنه! » فضیلت انکار می کند و رائف هم روی حرفش می ایستد. همان موقع بهار زنگ در خانه را می زند تا ادامه داستان را بنویسند اما فضیلت حقوق او را می دهد و می گوید: «من دیگه نمیخوام باهاتون کار کنم چون دیگه به داستان زندگی شما علاقه ای ندارم.. » بهار جا می خورد اما چیزی هم نمی گوید. شب امره، ساتیلمیش را به خانه جیدا می برد. ساتیلمیش با دیدن جیدا او را مادر خطاب می کند و در آغوشش می گیرد. جیدا جا می خورد و آردا با دیدن آنها رو برمیگرداند. جیدا امره را به آشپزخانه می برد و اول به خاطر این که اجازه نداده آردا را از او بگیرند تشکر می کند. امره می گوید: «جیدا بابای آردا پول خیلی زیادتری ازم خواسته و زده زیر همه چیز. » جیدا عصبانی می شود و می گوید: «تو نمیتونی آردا رو هیچ جوره ازم بگیره مگه از رو جنازه م رد شی! » امره می گوید: «سعی میکنم این مشکلو حل کنم. » اما جیدا با عصبانیت می گوید: «پسرتو با خودت ببر. مگه نمیگفتی من مادر خوبی نیستم چرا میذاریش پیش من؟ » امره می گوید: «مادرم مریض شده و باید برم پیش اون. واسه چند روز مراقبش باش تا بیام. » جیدا همچنان قبول نمی کند که بهار جلو می رود و می گوید که که او ساتیلیمش را نگه میدارد و از انها می خواهد دعوا نکنند تا بچه ها چیزی نشنوند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا