خلاصه داستان قسمت ۲۴۹ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴۹ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که ۲۴۹ قسمت سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۴۹ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۴۹ سریال ترکی زن (کادین)

بهار بعد از مصاحبه ی کاری اش، به کافه ی امره می رود و به عارف می گوید که آمده به او سر بزند. عارف خیلی خوشحال می شود و همراه او سر یک میز می نشیند. بهار از روزش می گوید که شیرین به سمت آنها می رود و به بهار سلام می دهد. نه بهار و نه عارف هیچ کدام به او توجهی نمی کنند و به صحبت کردنشان ادامه می دهند. بهار می گوید جایی که برای مصاحبه رفته بوده در ساحل و کنار دکه های ماهی فروشی بوده و برای همین بوی ماهی به دماغش خورده و هوس ماهی کرده است. عارف می گوید که اگر دوست داشته باشند، با هم بروند. همان موقع چایی داغ روی شیرین می ریزد و جیغ می کشد اما عارف و بهار بدون این که حتی نگاهش کنند، بلند می شوند و از کافه خارج شده و با خوشحالی به سمت ساحل می روند تا ماهی بخورند. آنها هر از گاهی به هم نگاه می کنند و لبخند می زنند. عارف هم به گردنبندی که برای بهار خریده بود و حالا در گردنش است چشم می دوزد و دلش شاد می شود. جیدا برای فضیلت قهوه می برد و از او به خاطر این که اجازه داده تا دوباره در آنجا کار بکند تشکر می کند و از فضیلت می خواهد تا بهار هم به کارش ادامه بدهد.  فضیلت می گوید: «فکر میکنی چرا اجازه دادم تو هم اینجا کار کنی؟! به خاطر پسرم رائفه. همچین چیزی برای بهار امکان نداره. الان اگه زندان نیفتادین به خاطر پسرمه. » جیدا بغض می کند و می گوید: «آره آدم به خاطر بچه ش همه کاری میکنه. منم اگه با بچه م تهدیدم نمیکردن هیچ وقت همچین کاری نمیکردم.. »

شب جیدا به بهار نمی گوید که فضیلت از دزدی آنها باخبر شده و فقط می گوید که وقتی رائف گفته جواهرات را خودش به جیدا داده، فضیلت هم نرم شده و قبول کرده است. خیال بهار هم راحت می شود. کمی بعد عارف به آنجا می اید تا اسلحه را بگیرد که به دریا بیندازد. جیدا اصرار می کند تا بهار هم همراه او برود و لبخند می زند و به عارف می گوید: «اینجوری تو ساحل هم یکم قدم میزنین! » بعد از رفتن بهار و عارف، امره به خانه جیدا می رود تا ساتیلمیش را با خود ببرد. جیدا به ساتیلمیش می گوید که زود وسایلش را جمع بکند تا همراه امره برود. وقتی ساتیلمیش لباس هایش را جمع می کند فورا همه پولی را که جمع کرده داخل کشوی جیدا می گذارد که جیدا این را می بیند و با عصبانیت می گوید: «تو این همه پول رو از کجا آوردی ساتیلمیش؟! » ساتیلمیش جوابی نمی دهد و جیدا به امره می گوید: «امره این بچه کلی پول داره. حتما دزدیده… » امره با لحنی آرام از ساتیلمیش می خواهد که بگوید پول ها را از کجا آورده. ساتیلمیش می گوید که کار کرده. امره می گوید: «تو زندگی قبلیت رو باید فراموش کنی ساتیلمیش. کسی ازت نمیخواد براش پول بیاری. » ساتیلمیش به آرامی می گوید: «من به خاطر اون نکردم. به خاطر آردا پول جمع میکردم تا نره… » جیدا وقتی این را می شنود اشک می ریزد و ساتیلمیش را در آغوش می گیرد. بعد نیسان و دوروک هم به سمت آن ها می روند و در آغوششان می گیرند. آردا هم به آرامی به جمع آنها می رود و جیدا او را هم کنار ساتیلمیش در آغوش می گیرد.

بهار و عارف در تاکسی هستند تا به سمت ساحل بروند. جلوتر ایست بازرسی وجود دارد و ماشین ها را می گردد. بهار مضطرب می شود و نمیداند با اسلحه ای که در جیب عارف وجود دارد چه باید بکنند. او از ترس دستان عارف را می گیرد و محکم فشار می دهد. پلیس بعد از کمی بررسی ماشین و نگاه کردن چهره ی آنها اجازه می دهد که به راهشان ادامه بدهند. خیال بهار و عارف راحت می شود. وقتی انها به ساحل می رسند بهار مدام با استرس فکر می کند کسی آنها را زیر نظر دارد و ممکن است اسلحه را در دست انها ببیند و به عارف هم اجازه نمی دهد کارش را بکند. تا اینکه وقتی لب ساحل می نشینند و عارف خیلی سریع و بدون این که به بهار چیزی بگوید اسلحه را داخل دریا می اندازد.شیرین در اتاقش نشسته و به اسلحه ی اصلی که از قبل برداشته و جای آن اسلحه اسباب بازی گذاشته و به دست انور داده خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا