خلاصه داستان قسمت ۲۴ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۲۴ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
جانر و امیر به هم دیگه میگن امروز هم عمر تو خودشه همان موقع کومرو از راه میرسه و پیش عمر میره. عمر بهش میگه حالت چطوره، کومرو بهش میگه معرکه، تصمیمهای جدید گرفتم عمر بهش میگه یعنی چی؟ کومرو بهش میگه چشام باز شدن می خوام قدر شناس کسایی باشم که بهم اهمیت میدادن و برام ارزش قائل بودن. کومرو که برای چاتای نقشه داره سعی میکنه به عمر نزدیک بشه و بهش میگه من میدونم که تو به من یه حس هایی داری لازم نیست پنهانش کنی عمر بهش میگه راستیتش نمیتونم چه حسیه شاید یه جرقه باشه شاید یه حس گذرا باشه نمیدونم مطمئن نیستم کومرو بهش میگه اگر به خاطر چاتای میگی باید بهت بگم که من فهمیدم فقط یه حس گذرا بوده الان دیگه اصلاً بهش هیچ حسی ندارم. کومرو عمر را برای صرف شام دعوت میکنه. عمر بهش میگه باید ببینم برنامه هام خالی هست یا نه اما کومرو بهش میگه نه نیار دیگه و دستش را می گیره این صحنه از چشمان جانر و امیر دور نمی مونه و بهم میگن که حتماً یه اتفاق هایی داره میوفته. اندر به اتاق دوعان میره بهش میگه الان پیش کومرو بودم خیلی عصبانیه بهتره که برش گردونی به خونه.
دوعان با عصبانیت بهش میگه به جای اینکه بیاد از من عذرخواهی کنه گذاشته رفته هتل اندر بهش میگه اما تو دوران تنهایی احتمال داره تصمیم های غلط تری هم بگیره بهتره تنهاش نذاری و میخواد از اتاق بیرون بره که دوعان به خاطر اینکه حواسش به دخترش هست تشکر میکنه. چاتای به اندر میگه تا به اتاقش بره و ازش میپرسه که خبری ازت نشد؟ تصمیمت درباره شراکت با من چیه؟ موافقی یا نه؟ اندر بهش میگه انقدر ماجراهای زندگی شما زیاده و تو در تو هستش وقت نکردم که به این موضوع فکر کنم چاتایی بهش میگه میتونی خودتو دخالت ندی و ازش درباره شراکت میپرسه. اندر بهش میگه اگه من درباره تصمیمات و نقشات بدونم راحتتر می تونم بهت اعتماد کنم و باهات شریک بشم اما چاتای میگه هر وقت زمانش بشه اگه صلاح دونستم بهت میگم از اصرار هم بدم میاد حالا میتونی قبول بکنی یا نکنی. اندر میگه دربارهاش فکر میکنم و از اونجا میره.
دوعان به چتین میگه تا به اتاق کومرو در هتل بره و اونو به خانه برگردونه وقتی به اونجا میره کومرو دلیل اومدنشو میپرسه که بهش میگه آقا ازم خواهش کردند که بیام دنبال شما و براتون گردونم به خانه، کومرو بهش میگه پس دستور پدرمه سپس بهش میگه همینجا بمون تا من لباسامو جمع کنم و با لبخند از اونجا میره و با خودش میگه آفرین اندر. فیضا با نور قرار میزاره وقتی نور به سر قرار میاد تعجب میکنه و بهش میگه چرا انقدر چهره پریشونه؟ چه اتفاقی افتاده؟ فیضا میگه منصرف شدم از اینکه همچین حرفی به چاتای زدم چی فکر میکردم و چی شد!! نور ازش میپرسه که چه اتفاقی افتاده و او بهش میگه سرپرستی اطلس را فقط از نظر مالی قبول کرد و گفت تا زمانی که بمیرم خرج و مخارجشو بهش میدم ولی توقع دیگه از من نداشته باش نور بهش میگه عیب نداره تو احتیاجی به کسی نداری تا الان بزرگش کردی از این به بعد هم خودت بزرگش می کنی دنبال یه کاری بگرد و از آنجا بیرون بیا اما فیضا میگه اول همین فکرو می کردم اما تصمیم گرفتم که بمونم همونجا و یه جور دیگه بشم تا الان حمایتش می کردم ولی از الان به بعد می خوام فقط به فکر منافع خودم باشم و تنها راه اینه که با اندر رابطه ام خوب بشه.
آرزو پیش کومرو میره تا حالشو بپرسه کومرو از نقش جدیدش بهش میگه که می خوام با عمر وارد رابطه بشم آرزو بهش گوشزد میکنه که کار اشتباهی را داره انجام میده اما کومرو فقط به انتقام فکر میکنه و بهش میگه من دیگه به چاتای حسی ندارم فقط به عمر فکر می کنم بعد از رفتن آرزو به خدمتکارش می سپارند تا وسایل ورزش را تو تراس بیاورد. ییلدیز با مادرش در تراس نشستند که صدای آهنگ می شنود و متوجه میشن که زمان ورزش کردن کومرو هستش. ییلدیز به مادرش میگه من برم کمی بسوزونمش و برگردم سپس به خانه کومرو میره و با دیدن او ییلدیز بهش میگه با چه رویی اومدی اینجا؟ ییلدیز بهش میگه اینو باید زمانی که حلقه از شوهرم میگرفتی فکرشو میکردی تا زمانی که من هستم شما با هم هیچ آینده ای ندارین. کومرو بهش میگه اگه الان چیزی نیست چون که من نمیخوام ییلدیز بهش میگه معلوم بود دست تو دست هم دیگه از رستوران بیرون می اومدین ولی این رو بهت می کنم تا آخر عمرت لقب معشوقه را ازت نمیگیرم و الانم باید برم میز شام را بچینم چون شوهرم میخواد بیاد تو هم میتونی از تراس ببینی و گریه کنی و از اونجا میره.
کومرو حرص میخوره و با خودش میگه حالا میبینیم کی گریه میکنه. فیضا به اتاق اندر میره و بهش میگه به خاطر یک موضوع هایی یه تصمیم هایی گرفتم اگه مشکلی نیست شب همدیگر را ببینیم و اختلافات قدیمی را دور بریزیم، اندر قبول میکنه و بهش میگه بیا خونه من باهم حرف بزنیم. فیضا وقتی به خانه اندر میره و ازش میپرسه که چه اتفاقی افتاده؟ بهش میگه نمیخوام دربارهاش حرف بزنم فقط یک سری بگو مگو هایی بین من و چاتای رخ داده اندر میگه یعنی پسرتو قبول نکرده؟ فیضا میگه نمیخوام درباره اش حرف بزنم فقط می خوام جای پام در شرکت سفت بشه و فهمیدم که از چاتای نباید حمایت کنم اندر بهش میگه برای این کار باید خودتو ثابت کنی فیضا ازش می پرسه چه جوری؟ اندر میگه کمکم کنی از شر آرزو خلاص بشم. عمر به خانه کومرو میره و با دوعان صحبت میکنه و او از عمر خوشش میاد سپس بهش میگه خیلی وقت بود این خنده های کومرو را ندیده بودم توی این خنده ها تو هم سهم داری و ازش تشکر می کنه بعد از رفتن دوعان به اتاقش، کومرو و عمر به تراس میروند و با همدیگه صحبت میکنند و در آخر همدیگر را در آغوش می گیرند ییلدیز و مادرش آنها را می بینند.
فردای آن روز سر میز صبحانه ییلدیز به چاتای میگه که انگاری کومرو شروعی جدید داره با عمر انگاری اوکی شده، چاتای خودش را به اون راه میزنه و میگه به من ربطی نداره. فیضا طبق نقشه آرزو را به رستوران عمر میبره و تو یه فرصت از موی خودش تو ظرف غذای آرزو می اندازد و به این بهانه آرزو با عمر دعواش میشه تو مسیر فیضا شروع میکنه از بدگویی کردن از عمر و او را مخالف زن و پرخاشگر نشون میده. وقتی کومرو به رستوران پیش عمر میره جانر پیاز داغ را زیاد میکنه، کومرو همون لحظه به آرزو زنگ میزنه ولی او جواب نمیده و میگه بعدا بهش زنگ میزنم. به اندر خبر میدهند که آرزو وارد شرکت شده اندر به اتاق دوعان میره و میگه تو قسمت مالی یه چیزی هست باید ببینی و با همدیگه به طرف اتاق مالی میرن…