خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۲۴ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۲۴ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۲۴ سریال ترکی اوچ کوروش

کارتال به اون آدرس میره و با دیدن اونجا خاطراتش زنده میشه و گریه اش میگیره و داد میزنه و میگه فرهان کجایی؟ من نمیتونم بیام تو! کارتال اونجا یه نفرو میبینه که دهانش بسته ست و با طناب بسته میره جلو و با دیدن چهره اش یاد اون شب میوفته و میفهمه یکی از اون آدم های اون شب بوده. کارتال بهم میریزه و جلو میره و بهش میگه منو یادت اومد شغال؟ میدونی من کیم؟ و زخم دستشو نشون میده اون مرد حسابی میترسه و با چشمانی گرد شده بهش نگاه می کنه. کارتال اسلحه را رو سرش میزاره که افه از راه میرسه و بهش میگه نکن کارتال! الان عصبانی نمیتونی تصمیم بگیری. فرهان از دور آنها را نگاه میکنه که ببینه کارتال چیکارش می کنه. افه به کارتال میگه تو فرهان نیستی کارتال! او بهش میگه این ربطی به فرهان نداره خودم باید به حسابش برسم! افه میگه اون داره تورو شبیه خودش میکنه! تو همچین آدمی نیستی، دیگه نمی تونن بلایی سرت بیارن کارتال میگه نمیزارم که بلایی سرم بیارن افه تو یه موقعیت اسلحه را ازش میگیره و رو زمین می افتن که صدای شلیک میاد.

کارتال با ترس به افه میگه به تو خورد؟ افه میگه نه تو شلیک نکردی که! و میبینن که اون کسی که با طناب بسته شده بود کشته شده افه میگه اون اینجاست! و باهمدیگه به دنبال فرهان می افتن و موفق نمیشن بگیرنش و فرهان فرار می کنه. کارتال و افه به طرف خانه برمی گردن که شسو و روشن با. یدن کارتال به سمتش میرن و او را در آغوش میگیرن و میگن خداروشکر که حالت خوبه. افه بهشون میگه کسیم حال مارو نمیپرسه؟ روشن میگه نه چرا بپرسیم؟ آنها به داخل خانه میرن که لیلا با دیدن افه جا میخوره و به کارتال میگه اومدی داداش؟ کارتال میگه آره و همه از دیدنش خوشحال میشن. کارتال به افه میگه تو از سوپ های ما خوشت نمیاد وگرنه میگفتم بیای تو افه میگه اتفاقا دوست دارم چرا نخورم؟ کارتال میگه واقعا؟ پس بیا تو باهم شام بخوریم و به لیلا میگه یه بشقاب و کاسه بیشتر بزار، لیلا میگه واست گذاشتم! کارتال میگه واسه افه بزار.

سر میز شام بهار به افه میگه ما باهم آشنا نشدیم؟ شما تو سازمان کار می کنین؟ افه تایید میکنه. کارتال میگه یادم رفت آشناتون کنم و به افه بهار را نشان میده و میگه همسر عزیزم بهار و به بهار میگه اینم افه کمیسر محله ماست! افه به بهار میگه دختر نزیح خان! بهار میگه متاسفانه. افه میگه جالبه! بهار میپرسه کجاش؟ افه میگه شمارو تو قصر و عمارت باید تصور کرد ولی الان؟ اینجا؟ تو این محله! لیلا میگه شما هم همینطور کمیسر، شما هم کمیسری باید تو ماموریت و دنبال قاچاقچیا باشین ولی الان اینجا تو این محله این! افه به لیلا نگاه میکنه و میگه این محله یه چیزی داره که نمیتونم ازش دست بکشم! نریمان میگه هرکسی یه خلق و خویی داره دیگه درستش اینه که آدم کنار بیاد باهم! کارتال میگه تقدیرم هست دیگه مثلا منو کمیسر اصلا قصدشو نداشتیم باهم حتی آشنا بشیم ولی الان ببینین از هم جدا نمیشیم! فرهان به خانه برگشته و به توهم مادرش میگه چمدون هارو بستم مادرش باهاش حرف میزنه تا منصرفش کنه.

همگی در خانه نشستن و کارتال براشون اعریف میکنه که افه وقتی عصبی میشه دیگه خون به مغزش نمیرسه. یجوری داشت با عصبانیت رانندگی می کرد که من ماشینو خاموش کردم و پیاده شدم داشت باهام درگیر میشد که بهم گفت خوب تو هم منو بزن افه میگه تو هم که از خدا خواسته زدی! کارتال میخنده و میگه آره منم کم نیاوردم و زدم. لیلا میگه نثل اینکه کمیسر هم مشکل خانوادگی دارن! افه میگه کی مشکل نداره؟ شستن ظرف های شام نوبت کونیالیه. هالیده به آشپزخانه میره و میگه تو که هنوز شروع نکردی؟ کونیالی میگه نه آخه مگه ماشین ظرفشویی نداریم؟ هالیده میگه داریم ولی اولش آب میکشیم بعد میزاریم. کونیالی میگه خوب چه کاریه وقتی قراره آب بکشم خوب میشورم همینجا دیگه! آخه با منطق و عقل جور در نمیاد این کار! هالیده میگه هرکاری که من میگمو بکن اصلا و میره.

هالیده به اتاق لیلا میره و میگه داری حاضر میشی بری سرکار؟ لیلا تایید میکنه که هالیده میگه فکر کردم کمیسر اینجاست نمیری! لیلا چپ چپ نگاهش می کنه و بهش میگه من جای تو باشم به دور وبر خودم نگاه میکنم مثلا کسی که سه تا زبان بلده! هالیده جا میخوره و میگه چی میگی؟ کونیالی؟ اون با اون ریش بزیش و تیشرت هایی که میپوشه مثل بچه هاست! لیلا میگه ببخشید نمیدونستم شما دختر بالغین! و میگه من دارم میرم سرکار پس باید چیکار کنیم؟ زبون کوچیکمونو نگه داریم! بعد از رفتنش هالیده میره پیش کونیالی میگه چرا به روش خودت نشستی؟ کونیالی میگه گفتی به حرف تو گوش کنم دیگه منم منطقو گذاشتم کنار! افه به کارتال میگه بابات بهم گفت که کجایی، دیدی؟ تو میگی به من اصلا فکر نمیکنه! کارتال میگه آره تعجب کردم و باهمدیگه میرن پیش اوکتای تا افه سوال هایی که تو ذهنش هستو بپرسه. اونجا کارتال اسباب بازی ماشینی که فرستاده بودو نشون میده و میگه وقتی بچه بودیم اینو دادم بهش و گفت هروقت واقعیشو گرفتم بهت پسش میدم حتما گرفته که اینو آورده! افه به اداره زنگ میزنه و میگه تمام دوربین هارو چک کنن و مدل ماسینو میگه که ردشو و شماره پلاکشو گیر بیارن لیلا میخواد بره که افه میگه هرجا میری برسونمت! لیلا فاصله میگیره و میگه الان تاکسی میاد وقتی به محل کارش میرسه میبینه افه زودتر اونجاست.

او بهش میگه یه معذرت خواهی بهت بدهکارم با مامانم حرف زدم! لیلا میگه مشکل فقط اون نیست با کارهای تو کنار نمیام! و از اینکه اونو پنهان میکنه و اون روز صبح زود تنهاش گذاشت و رفت میگه. افه میگه که اونروز رفتم بیمارستان حال همسر داداش هالیتم که سرطان داره بد شده بود! و بعش میگه من همیشه روبروی اونام کنار تو و بهش میگه فرداشب بریم شام؟ دست تو دست؟ جلوی همه؟ لیلا لبخند میزنه و میگه من که صد درصد میام باید ببینیم تو میای یا نه! افه میگه میبینیم و دستشو می بوسد و میره. فرهان همه اینارو از دور میبینه و حرص میخوره. شب بهار به کارتال میگه بابام میخواد بندازتت زندان! کجارو اشتباه کردی؟ کارتال میگه ما کم جرم نداریم و وقتی میبینه بهار نگرانشه خوشحال میشه ولی بهار انکار میکنه و میگه به خاطر اینه که میترسم کارمون نصفه بمونه! صبح لیلا تو مسیر برگشت به خانه فرهان جلو راهشو میگیره و میدزدتش….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا