خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۲۴ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۲۴ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ترکی محرمانه

زینب وارد خانه یاز و لونت میشه و تشکر میکنه بابت دعوتشون و میگه خیلی وقت بود که احتیاج داشتم به همچین مهمونی یاز میگه آقا طارق یخورده حساسه! زینب میگه یخورده؟ خیلی حساسه! یاز میخنده و میگه مامان منم همینجوریه! زینب میپرسه رابطه آقا لونت با مامانت خوب شد؟ یاز میگه آره خوب باهم کنار میان سپس زینب شروع میکنه درباره لندن ازشون سوال کردن و میگه شما کجای لندن بودین؟ یاز میگه چلسی زینب درباره محل درس خوندنش ازش سوال میپرسه و بهش یکدستی میزنه و میگه اون قنادی روبروی دانشگاه رفتی؟ صبح ها صف میکشیدن واسه نون باگتاش! هنوز مزه اش زیر زبونمه. یاز تایید میکنه و میگه آره خیلی خوب بود و همان موقع به بهانه ی دسر آوردن به آشپزخانه میره و شروع میکنه تو اینترنت گشتن و متوجه میشه که زینب دروغ گفته بوده و اصلا شیرینی فروشی روبروی دانشگاه نبوده واسه همین لونت را صدا میزنه و میگه میشه بیای کمکم عزیزم؟ لونت وقتی آشپزخانه میره ازش میپرسه باز چیشده؟ یاز میگه قنادی که گفته دروغ بوده حالا باید چیکار کنیم؟ لونت با مسخرگی دست میزنه واسش و میگه آفرین. سپس بهش میگه میریم بیرون اصلا به روی خودت نمیاری و وقتی دوباره صحبت کرد میگی که اشتباه کردی و جمعش میکنی و باهمدیگه سر میز برمیگردن. نامیک تو کیوسک نگهبانی خوابش برده که طوفان پیشش میره و بیدارش میکنه، نامیک میگه اِ شمایین آقا طوفان! یه چرت کوچیک زده بودم طوفان میگه چرت کوچیک؟ داشتی خروپف میکردی! سپس بهش میگه تو با آقا لونت چه سر و سری داری؟ خیلی باهمدیگه صحبت میکنین. نامیک میگه هیچی فقط همون موقع که یاز خانم منو سوزوند! طوفان اسلحه رو سرش میزاره و میگه راستشو بگو ببینم باهاش چه نسبتی داری؟ نامیک حسابی ترسیده و میگه به خدا هیچی من با اونا هیچ نسبیتی ندارم طوفان باور میکنه و میگه حواست باشه زیر نظر دارمت و میره.

زینب خداحافظی میکنه و میره و یاز با لبخند به لونت میگه خوب جمع و جورش کردیما و میخوان به خانه برگردن که نامیک از پشت درخت آنها را پنهانی صدا میزنه. آنها با تعجب پیشش میرن و میگن که اینجا چیکار میکنی؟ نامیک میگه که طوفان اومد رو سرم اسلحه گذاشت و ماجرارو برایشان تعریف میکنه آنها جا میخورن و لونت میگه تو که چیزی نگفتی؟ نامیک میگه نه چیزی نگفتم همون حرفای سوزوندنو فاکتور بیمارستانو گفتم لونت و یاز خیالشون راحت میشه و لونت با عصبانیت میگه تو نمیتونی هروقت که دلت خواست پاشی بیای  دم خونه ما! مشکوک میکنی همرو! و ازش میخوان تا از اونجا بره. وقتی وارد خانه میشن یاز میگه این خانواده اصلا یه آدم نرمال توشون پیدا نمیشه! فکر کنم تنها آدمی که نرماله همون عمره. سپس بعد از کمی حرف زدن با همدیگه یاز رو کاناپه میشینه و لونت را صدا میزنه و میگه بیا روبروم بشین گفته بودی نوبت دوم مشاوره را هروقت خواستم انجام بدیم الان میخوام. لونت بهش میگه چه کمکی ازم برمیاد؟ یاز میگه یادمه قبلا گفتین که درباره اینکه با اون طرف همدردی میکنم یا نه فکر کنم، لونت تایید میکنه و میپرسه به نتیجه ای رسیدین؟ گوش میدم. یاز میگه من نمیتونم باهاش همدردی کنم چون اطرافش دیوارهای بلندی کشیده و اجازه نمیده بهش نزدیک بشم اما اینو فراموس کرده که هرچقد هم که این دیوارهای بلندو بکشه من میتونم ببینمش همونجوری که اون منو میبینه. لونت میگه فکر میکنی چرا اینکارو میکنه؟ چرا خودشو مخفی میکنه؟ یاز میگه نمیدونم به احتمال زیاد داره از خودش محافظت و دفاع میکنه اما بی فایده ست. سپس بهش میگه بسه دیگه من میرم بخوابم کلی فردا کار داریم تو اینارو جمع و جور کن.

فردای آن روز زینب سر میز صبحانه به نهیر میگه نمیخوای درباره دیشب بپرسی؟ کنجکاو نیستی؟ نهیر میپرسه چخبر بود که زینب میگه خیلی خوب بود میگفت چقدر خوب شد که باهات آشنا شدم اینجا هیچ دوستی ندارم و مدام از این حرفا میزنه که نهیر عصبی بشه. لونت تو حیاط خانه اش در حال بسکتبال بازی کردنه که زوفان پیشش میره و باهم کمی بازی میکنن سپس طوفان با لونت کل کل میکنه و میگه چرا دور و بر داداشمی همش؟ ازش دورشو! لونت میگه حسودیت شد به داداشت؟ انها باهم میخوان درگیر بشن که یاز از راه میرسه و ازشون میخواد تا دعواشونو تموم کنن. نهیر و گوندای در حیاط خانه طارق نشستن و در حال صحبت کردن هستن و نهیر درباره زینب گلگی میکنه که از وقتی اومده همه چیز ریخته بهم گوندای همدردی میکنه و میگه آره از وقتی اومده کلا خنده از روی چهره ات رفته سپس بهش میگه زنگ میزنه به ملیح تا بیاد کمی انرژیتو بیاره بالا. زینب پیششون میره و باهاشون صحبت میکنه که طوفان با عصبانیت میخواد به داخل بره که ازش میپرسن چیشده؟ طوفان میگه هیچی لونت زیادی داره حرف میزنه آنها متوجه میشن که باهم دعواشون شده. طارق میاد و میگه اینجا چخبره و وقتی نهیر بهش میگه با لونت دعواش شده با عصبانیت به داخل میره و ازش میپرسه ماجرا چیه و ازش میخواد تا باهم برن که از لونت عذرخواهی کنه اما طوفان با عصبانیت میگه من از کسی عذرخواهی نمیکنم و میره. نهیر و طوفان با زینب به خانه لونت و یاز میرن و میگن که ماجرا چی بوده؟ چرا افتادین به جون هم؟ لونت میگه چیزی نشد داشتیم بسکتبال بازی میکردیم یخورده بحثمون شد بعدشم تموم شد! یاز و نهیر و زینب به داخل آشپزخانه میرن تا چای بریزن که اونجا یاز میگه همین امشب که نمیخواستم چیزی بشه این اتفاق افتاد زینب میگه مگه امشب چخبره؟ یاز میگه هیچی یکی از دوستامون از لندن اومده میخوایم بریم به دیدنش زینب میگه کی هست؟ بگو شاید بشناسمش! یاز میگه نه نمیشناسیش چون از دوست و همکارای لونته و به پذیرایی میرن تا چای بخورن. بعد از چند دقیقه موقع خداحافظی طارق به لونت میگه بازم بعدا درباره کار باهم صحبت میکنیم و آینور به لونت زنگ میزنه. یاز بعد از بدرقه آنها میاد و میگه مامانم چی میگفت لونت میگه هیچی حاضرشو بریم جایی که میخوان عروسی بگیرن واستو ببینیم….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا