خلاصه داستان قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در خانه، هولیا با دمیر صحبت میکند و به او می‌گوید که به خاطر زندان انداختن زلیخا، انگشت نمای شهر شده است و از دمیر خواهش میکند که به خاطر بچه هایش، زلیخا را از زندان آزاد کند. دمیر بالاخره راضی می شود. او به کلانتری رفته و میگوید که آن روز از روی عصبانیت در مورد زلیخا حرف زده و او قصد کشتنش را نداشته است و شکایتی ندارد. دادستان می‌گوید که تا زمان بسته شدن پرونده و دادگاه بعدی، زلیخا آزادی مشروط می‌گیرد.
در خانه تکین، تکین در مورد راضی شدن دمیر برای نفروختن سهام ، به ایلماز توضیح میدهد. کمی بعد وکیل به خانه آمده و خبر میدهد که دمیر شکایتش را پس گرفته و زلیخا آزاد می شود. ایلماز با شنیدن این خبر خوشحال می شود. مژگان از واکنش ایلماز عصبی می شود.
مژگان به اتاق می رود. او دیگر تقدیر خودش را قبول کرده و سعی دارد خودش را قانع کند. بهیجه پیش او می رود و او را علیه ایلماز پر میکند و میگوید که مژگان نباید تسلیم بشود. مژگان عصبانی می شود و از بهیجه میخواهد که دست از سر او بردارد.

زلیخا از زندان آزاد می شود. هولیا به استقبال او می رود و با هم به سمت خانه می روند. ایلماز از دور، آزاد شدن زلیخا را میبیند و خوشحال می شود. وقتی زلیخا و هولیا به خانه می رسند، زلیخا با ذوق سریع به سمت اتاق می رود تا بچه ها را ببیند. او متوجه می شود که دمیر بچه ها را به خانه نیاورده و پریشان می شود. دمیر می آید و به او می‌گوید که فکر نکند به خاطر رضایت دادنش، همه چیز تمام شده است. سپس می‌گوید که از این به بعد مانند سابق خدمتکار این خانه خواهد بود و باید در اتاق فادیک بخوابد و کسی او را عروس خانم صدا نزند.‌ هولیا از این برخورد دمیر کلافه می شود.
در بیمارستان ، صباح الدین به ژولیده می‌گوید که از طرف سازمان بهداشت نامه آمده و از او خواسته اندر که رییس سازمان بشود. ژولیده بابت این قضیه خوشحال می شود، اما صباح الدین باید به آنکارا نقل مکان کند. ژولیده مشکلی با این قضیه ندارد و آنها تصمیم میگیرند که برای زندگی به آنکارا بروند.

یهیجه پیش یک زن می رود و به او پول میدهد تا برایش نامه ای بنویسد. سپس در خانه نامه را به مژگان میدهد و میگوید که آن را دم در پیدا کرده است، و با دلخوری تظاهر میکند که در حال رفتن از چکوراوا است. مژگان برای باز کردن نامه مردد است. او نامه را باز میکند و میبیند که از طرف زلیخا است و داخل آن او از عشق و علاقه اش به ایلماز گفته و در انتها گفته است که عدنان پسر او است. مژگان با خواندن نامه شوکه و به شدت عصبانی می شود. بهیجه نیز خودش را عصبانی نشان میدهد و به مژگان می‌گوید که کاش زلیخا می‌مرد. مژگان از بهیجه میخواهد که نرود و پیشش بماند. بهیجه می‌گوید که به خاطر این نامه میماند و مژگان را تنها نمی‌گذارد. سپس نامه را می سوزاند.
شب در خانه دمیر، زلیخا در آشپزخانه مشغول کار است. ثانیه و دیگران از او می‌خواهند که کار نکند، اما زلیخا قبول نمیکند و میگوید که مشکلی ندارد. هنگامی که او زباله ها را بیرون می برد، یک نفر پیشش آمده و می‌گوید که ایلماز پشت درخت‌ها منتظر او است و کار واجبی دارد. زلیخا کلافه می شود و به سمت درخت می رود. او به دنبال ایلماز میگردد، اما مژگان را میبیند که با اسلحه ای از پشت سر او بیرون می آید

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا