خلاصه داستان قسمت ۲۵۵ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۵۵ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۵۵ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۵۵ سریال ترکی گودال

جومالی که فعلا از خیر کشتن آذر گذشته یک نفر دیگر از کله گنده های استانبول را برای کشتن انتخاب می کند. همه خانواده بعد از مدت ها شب در خانه کچوالی ها سر میز شام جمع شده اند. یاماچ با نگرانی و محبت به خانواده اش نگاه می کند و خیلی زود از سر میز بلند می شود و به انبار می رود تا زودتر وارد عمل شود. اما ناگهان ماهسون را مقابلش می بیند. ماهسون می گوید: «تا وقتی تو هستی یا من زنده ام همینه. سایه توام.» یاماچ می گوید: «دست از سرم بردار.» ماهسون می گوید: «نمی تونم. به سنا قول دادم.» یاماچ عصبانی می شود و از او می خواهد اسم سنا را به زبان نیاورد و ماهسون از اولین فرصت استفاده می کند و او را بیهوش می کند و خودش سراغ کسی می رود که یاماچ می خواست او را بکشد. دیگران هم سراغ بقیه کله گنده ها می روند و آنها را یکی یکی از بین می برند.

در خانه آذر، کاراجا با صفحه تخته نرد سراغ او می رود و می گوید: «اگه تو بردی من میرم.» آذر قبول می کند و خیلی زود می فهمد که حریف کاراجا نمی شود و بازی را به هم می ریزد. کاراجا می گوید: « من ادعای الکی نمی کنم. هر کاری می خوای باهام بکن. هیچ چی بدتر از این نیست که یکی دیگه از اعضای خانواده م رو از دست بدم. به خاطر همین حاضرم تا آخر عمرم اینجا بمونم.»

یاماچ به جلسه ای که رشید فضل اله با تبهکاران استانبول ترتیب داده می رود. او نگاهی به افراد حاضر می اندازد و می گوید: «چهره های جدید می بینم. طبیعیه. چون قدیمیا به تاریخ پیوستن. این کشت و کشتار دیگه حوصله سربر شده. اما اگه اصرار دارین که شما هم می خوایت، روتون رو زمین می اندازم. با ما هستین یا نیستین؟» افراد یکی یکی جلو می روند و دست یاماچ را می بوسند. بعد یاماچ قانون ها را به آنها یادآوری می کند و می گوید: «قانون هایی که ادریس کچوالی تو گودال داشت اینجا هم اعتبار داره. مواد مخدر نه از استانبول خارج میشه و نه بهش وارد می شه.» در پایان جلسه رشید فضل اله به یاماچ می گوید: «تو فکر میکنی جنگ تموم شده ولی اینطور نیستو تو فقط سایه هاشونو زدی. اونا صاحب داشتن.» یاماچ می پرسد آنها چه کسانی هستند و رشید جواب می دهد: «ندونی بهتره! کی می دونه؟ شاید شانس یارت بود و هیچ وقت نفهمیدی با کی طرفی!»

وارتلو که در آلمان درگیر خارج کردن یک کودک از برلین است تا به فلش حاوی فیلم مرگ ادریس برسد، با هر سختی ای بالاخره راه خروج از برلین را پیدا می کند. او در میان  جنگل با تعدادی از دشمنان پدر بچه رو به رو میشود که می خواهند او را بکشند. وارتلو می گوید آن بچه بی گناه است و آنها جواب می دهند: «اینم بزرگ بشه مثل پدرش میشه!» وارتلو می گوید: «برای فهمیدن این باید یه بیست سالی صبر کنی. اما الان برای کشتنش باید از روی جنازه من رد بشی.» آنها راه را برای وارتلو و مدد باز می کنند و بچه بالاخره به پدرش می رسد و وارتلو به فلش. تعداد زیادی از اهالی گودال که بیکار و بی پول شده اند برای شرط بندی در قمارخانه آکین جمع می شوند و با شرط بندی روی مبارزهایی که بی رحمانه با هم می جنگند شانس خود را امتحان می کنند.

شخصی به نام چاتای اردنت با یاماچ تماس می گیرد و با او قرار ملاقات می گذارد. وقتی یاماچ سر قرار می رود با مردی خوشپوش و مودب مواجه می شود. چاتای به یاماچ می گوید: «چیزایی دست شماست که به من تعلق داره. طلاهایی که دزدیدین! متاسفانه فقط این نیست. اخیرا خیلی به مراسم تشییع جنازه می رم. اونا همکارای من بودن. یا بهتر بخوام بگم به من تعلق داشتن. ظاهرا جنگ رو تموم کردین و حالا پادشاه استانبول شدین اما در واقع وارد بازی جدیدی شدین. چطور می خواین بازی ای که قوانینش رو نمی دونین ببرین؟ عجیب نیست؟ لطفا حرفامو جدی بگیرین.» یاماچ که تا آن لحظه چاتای به او فرصت حرف زدن نداده می گوید: «اگه جدی نگیرم چی؟» چاتای به طرف دریا برمی گردد و دو کشتی به یاماچ نشان می دهد و می گوید: «اونا متعلق به شرکتی ان که نقل و انتقال جنسهای منو قبول نکردن.» بعد به یکی از افرادش اشاره می کند و کمی بعد کشتی ها منفجر می شوند. یاماچ وحشت می کند و چاتای لبخند می زند و می گوید: «اصل مطلب اینه که باید با قهرمان ها سر و کله بزنی!»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا