خلاصه داستان قسمت ۲۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۵۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

هولیا به خانه ناجیه می رود و به او تسلیت می‌گوید. ناجیه می‌گوید که دیگر نمیخواهد آنجا بماند و تصمیم دارد عمارت را بفروشد و پیش پسرانش برود.
در عمارت، ایلماز و زلیخا با یکدیگر صبحت میکنند و ایلماز از اینکه زلیخا به خاطر پسرشان نیز سختی کشیده و مجبور به سکوت بوده است، ناراحت می شود. زلیخا می‌گوید که آنها دیگر نباید اشتباهی بکنند، وگرنه یکدیگر را برای همیشه از دست میدهند. سپس از ایلماز میخواهد که طبق نقشه پیش بروند تا به یکدیگر برسند.
بعد از ظهر،دمیر دم در حیاط عمارت می رود، اما نگهبانان او را داخل راه نمی‌دهند. دمیر جا میخورد و به زور میخواهد داخل برود. همان لحظه هولیا بیرون می آید و با عصبانیت از دمیر میخواهد که از آنجا برود و می‌گوید که او دیگر جایگاهی در این عمارت ندارد . دمیر با عصبانیت میگوید که آن زمین ها برای او نیز هست، اما هولیا اهمیتی نمی‌دهد و دمیر را راه نمی‌دهد.

شب در خانه تکین، مژگان با نگرانی و اضطراب مدام در خانه راه می رود. بهیجه عصبی شده و از او میخواهد که آرام باشد. مژگان می‌گوید که باورش نمی شود که زلیخا چیزی به پلیس و یا ایلماز نگفته باشد . بهیجه می‌گوید که زلیخا میداند کسی حرفش را باور نمیکند و برای همین کاری نکرده است، اما مژگان حس میکند که زلیخا نقشه ای دارد. ایلماز به خانه می رود و با عصبانیت، با مژگان دعوا میکند و میگوید که خبر دارد او زلیخا را با تیر زده است. تکین از چنین حرفی شوکه شده و ایلماز به خاطر تهمت زدن دعوا میکند. مژگان قیافه حق به جانب گرفته و می‌گوید که ایلماز او را دوست ندارد و دنبال بهانه است. سپس با ناراحتی بیرون می رود. بهیجه نیز از برخورد ایلماز خودش را دلخور نشان داده و دنبال مژگان می رود. تکین با عصبانیت ایلماز را به خاطر حرفی که زده دعوا میکند و میگوید که او نمی‌تواند چنین تهمت بزرگی به زنش بزند و حتما زلیخا تحت تاثیر داروها چنین چیزی گفته است.

سپس از ایلماز میخواهد که از مژگان معذرت خواهی کند. ایلماز سراغ مژگان می رود و از او معذرت خواهی میکند و میگوید که از این به بعد حرف کسی را جز خودش باور نمیکند. مژگان همچنان از ایلماز دلخور است. بهیجه نیز اصرار دارد که مژگان را با خودش به استانبول می برد، زیرا نمی‌تواند چنین توهینی را تحمل کند. تکین بهیجه را آرام میکند. ایلماز پیش تکین می آید و می‌گوید که طبق گفته او، از مژگان معذرت خواهی کرده است. کمی بعد، چتین آمده و خبر می دهد که در عمارت دمیر قیامت شده است و هولیا پسرش را به عمارت راه نمیدهد.بهیجه به حیاط پیش مژگان می رود و با خوشحالی می‌گوید که همانطور که او گفته بود، مژگان به زودی دوباره ایلماز را به دست می آورد. مژگان با خونسردی می‌گوید که دیگر برایش اهمیت ندارد و نسبت به ایلماز سرد شده است. بهیجه چنین چیزی را قبول ندارد و می‌گوید که او عاشق ایلماز است.

دمیر در خانه سودا، برای او تعریف می‌کند که هولیا او را به عمارت راه نداده است. سودا متعجب می‌شود، سپس به دمیر میگوید که مشکل هولیا در واقع با او است نه با دمیر، و تعریف می‌کند که هولیا به آنجا نیز آمده و او را تهدید کرده بود. دمیر بیشتر عصبی می شود. سودا به دمیر می‌گوید که اگر با رفتن او از زندگی دمیر، او به آرامش می رسد حتما این کار را میکند. دمیر عصبی شده و میگوید که چنین چیزی صحت ندارد و سودا امانت عدنان است.
در خانه هولیا، زلیخا پیش او به حیاط می رود. هولیا با ناراحتی و شرمندگی به زلیخا می‌گوید که آنها خیلی او را عذاب دادند. زلیخا تایید میکند، اما می‌گوید که هولیا را می بخشد، زیرا خودش مادر شده است و حالا میفهمد که یک مادر به خاطر بچه هایش هرکاری میکند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا