خلاصه داستان قسمت ۲۵۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵۸ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۵۸ سریال ترکی تردید 
قسمت ۲۵۸ سریال ترکی تردید

خلاصه داستان قسمت ۲۵۸ سریال ترکی تردید 

میران شبانه ریان را به خانه ی وقف امید می برد تا از دیدن آنجا خوشحال بشود. ریان کلی برنامه برای بچه ها دارد و تخته ای را نشان میران می دهد و می گوید: «اینجا قراره بچه ها آرزوهاشونو بنویسن تا اگه در توانمون بود براشون برآورده کنیم. » میران همان موقع اولین آرزو را روی تخته می چسباند. ریان با خواندن آرزوی او که نوشته: میخوام یه دختر شکل تو داشته باشم… کمی ناراحت می شود و می گوید: «تو که میدونی من نمیتونم میران… » میران می گوید: «تو کاری به آرزوی من نداشته باش.. »
وقتی عزیزه در خانه ای کوچک محقر با جهان که سراغش آمده روبرو می شود جا می خورد. عزیزه می گوید: «من لیاقت عایشه شدن رو ندارم. اومدم اینجا تا تو تنهایی آخرین روزهامو بگذرونم. اینم مجازات من باشه. » جهان جلو می رود و می گوید: «من خودم اونجا بودم وقتی داداشم بچه ها و نوه هاش رو به تو سپرد؟ تکلیف اونا چی میشه؟ تکلیف بابام که عشق تورو تو قلبش داره چی میشه؟ بیا تا یه خانواده بشیم. »

عزیزه اشک می ریزد و با او همراه می شود. نصوح از دیدن عزیزه خیلی خوشحال شده و او را در آغوش می گیرد.
کمی بعد نصوح به عزیزه می گوید که دیگر وقتش شده تا به عقد هم دربیایند و اضافه می کند: «میخوام صبح ها که بیدار میشم تورو ببینم و تو شناسنامه ت فامیلی من باشه! » عزیزه جا می خورد و می گوید: «بعد این سن و سال بهمون میخندن. » اما نصوح خیلی جدی می گوید: «میخوام این عمارت زیر سایه ی تو یه بار دیگه خونه بشه واسم.»
میران و ریان دوباره به خیریه می روند و این بار با هماهنگی میران و کمک محفوظ، بچه ها هم آنجا جمع می شوند. ریان از دیدن آنها خیلی خوشحال می شود. بچه ها یکی یکی آرزوهایشان را می نویسند و روی تابلو می چسبانند. فقط یک دختر کوچک است که گوشه ای نشسته و ریان که متوجهش می شود کنارش می رود تا با او صحبت کند اما دخترک از او رو برمی گرداند.

ریان با ناراحتی این موضوع را به میران می گوید. میران هم جلو می رود و میگوید: «دوست داری با هم آرزومونو بنویسیم؟ اون آرزویی که اون بالا روی کاغذ صورتی نوشته شده مال منه. » دختر سراغ مربی اش می رود و از او می خواهد تا آرزوی میران را بخواند. میران و ریان با بغض به این صحنه چشم می دوزند. وقتی ریان در مورد دختر از مربی می پرسد، او می گوید که ملک مادرش را وقتی خیلی کودک بوده از دست داده و پدرش هم در زندان است. چندین خانواده او را به سرپرستی گرفته اند اما به خاطر این که ملک با هیچکدام سازگاری نداشته او را دوباره به پرورشگاه برگردانده اند. ریان از شنیدن این موضوع خیلی ناراحت می شود.

وقتی اعضای خانواده دور هم جمع شده اند، نصوح ناگهان دست روی دست عزیزه می گذارد و می گوید: «منو عایشه م یه تصمیم گرفتیم. میخوام ازدواج کنیم. » عزیزه کمی خجالت زده می شود اما همه خوشحال می شوند و خنده شان می گیرد و شروع می کنند سر به سر نصوح و عزیزه گذاشتن. قرار می شود تا فردا مراسم خواستگاری را به جا بیاورند و بعد هم آنها را به عقد هم دربیاورند.
شب که ریان تمام فکر و ذکرش پیش ملک مانده به میران می گوید که چشمان ملک خیلی شبیه هازار بود و او را یاد پدرش می انداخت. همان موقع از نگهبانی خیریه به میران زنگ می زنند که کسی در خیریه منتظر آنها است. وقتی ریان و میران به آنجا می رسند با ملک روبرو می شوند. نگهبان می گوید که ملک به تنهایی انجا آمده و گفته تا ریان و میران را نبیند جایی نخواهد رفت. وقتی ریان می پرسد که چرا به آنجا آمده، ملک با خوشحالی می گوید: «منم آرزومو چسبوندم. » و نقاشی ای که در آن یک پدر و مادر را کشیده و کنار آرزوی میران چسبانده را به آنها نشان می دهد. میران و ریان هردو متاثر می شوند.

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا