خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۲۵ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۲۵ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال 

جمره رو به دکترها می پرسد: «حالا به نظر شما سلامت عقلی من سرجاشه یا نه؟ » دکترها سکوت می کنند و از جمره می خواهند برود تا فردا نتیجه ها را بگیرد. او به محض خارج شدن از اتاق با چلبی منتظر روبرو می شود. چلبی نزدیکش می شود و می گوید: «جمره من نمیتونم بدون تو زندگی کنم. تنها راهم واسه زندگی کردن تو هستی. » جمره او را پس میزند و می رود.
پلیس ها بولنت را می گیرند و با خود می برند. بولنت نگاهی به تورمیس و چیچک می اندازد و هردوی آنها را نفرین و تهدید می کند. او بین راه با علی هم روبرو می شود و می فهمد که همه چیز زیر سر این سه نفر است.
علی وقتی می فهمد گناه او را گردن بولنت انداخته اند سراغ چیچک می رود و سرزنشش می کند اما چیچک توضیح می دهد: «چاره ی دیگه ای نداریم. بولنت باید تا روز دادگاه از این خونه دور بمون. ساکت بمون. التماست میکنم به خاطر اطلس چیزی نگو. »

رویا در حالی که گریه می کند و نگران عمر است همراه او به آمبولانس می رود و دستش را در دست می گیرد و می گوید: «بهت قول میدم هیچ وقت تنهات نذارم. توام باید به من قول بدی. »
جمره و اوزان هم خودشان را به بیمارستان می رسانند. ساعتی بعد از عمل، دکتر می گوید که حال عمر بهتر است. آنها بالای سر عمر می روند و عمر از دیدن رویا خوشحال می شود و می گوید: «تو خوابم تورو دیدم. » بعد هم به اوزان می گوید که حدس میزند این کار، کار چلبی باشد.
جمره به بیمارستان می رود تا ببیند نتایج آمده یا نه؟ زنی که بین گروه دکتران بود به جمره می گوید که باید تا فردا صبر کند و بعد لبخند میزند و می گوید که از نظر او، جمره از سلامت روانی برخوردار است. همین حرف حسابی جمره را امیدوار می کند.
اسکندر به هوش می آید اما کلیه اش را برداشته اند و درد زیادی دارد. او وقتی از مادرش می شنود که بولنت را به جرم چاقو زدن به او گرفته اند، جا میخورد و یاد آن شب و چهره ی علی می افتد و می گوید: «من همه چیزو خودم دیدم مامان! »

و وقتی تورمیس هم بالای سرش می آید اسکندر می گوید که همه چیز زیر سر علی بوده. تورمیس از او می خواهد ارام باشد و به پلیسی هم که منتظر اظهارات او است می گوید که الان وقت مناسبی نیست و با نگرانی به چیچک زنگ می زند و این موضوع را به او می گوید. چیچک هم به رویا زنگ می زند و از او کمک می خواهد. وقتی رویا رو به عمر و اوزان می گوید که باید به دیدن اسکندر برود، عمر حالش گرفته می شود و بعد از رفتن رویا با عصبانیت از اوزان می خواهد تا از بیمارستان بروند.
رویا به اتاق اسکندر می رود و اسکندر وقتی سکوت او را می بیند، می فهمد که رویا همه چیز را میداند و با عصبانیت می گوید: «عشق به عدالتت چیشد پس؟ مگه من نامزدت نبودم؟! چرا بین منو علی فرق میذاری؟ » و با عصبانیت فریاد میزند و از رویا می خواهد بیرون برود و با نفرت می گوید: «حال تو و علی و دوست پسرت رو بدجوری میگیرم! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا