خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۲۵ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۲۵ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ترکی محرمانه

همگی باهم به طرف باغی میرن که قراره عروسی یاز و لونت را اونجا بگیرن. صاحب باغ که فردی به اسم حسن هست آینور اونو میشناسه و باهمدیگه گرم و صمیمی سلام و احوالپرسی میکنن. حسن میپرسه خوب چه عروسی مدنظرتونه؟ آینور میگه یه عروسی باشکوه با حدودا ۳۰۰ نفر مهمون چیچک با حرص میخنده و میگه آینور خانم جون یجوری دارین حرف میزنین و برنامه میریزین که انگار عروسی خودتونه بچه ها هم دهنشون وا مونده! آینور میگه خوب اگه میخواین من دخالت نکنم خودتون حرف بزنین انها وقتی میفهمن که آینور داره ناراحت میشه میگن نه شما هرجور که دوست دارین برگزار کنین و از چیچک میخوان تا ساکت باشه. حسن میگه تاریخ دقیق مراسمو بگین تا بگم بابد چیکار کنیم آینور میگه فردا. حسن با تعجب میگه فردا که نمیشه! اینجا تا دو ماه هرروزش رزرو هستش و وقتی پریشان شدن آینور را میبینه میگه یه باغ کوچیک دیگه داریم که واسه برنامه ریزیا هستش اونجا ۵۰، ۶۰ نفر جا میشن لونت و یاز با شنیدن این حرف که متوجه میشن مجبورن عروسی جمع و جور بگیرن خوشحال میشن سپس باهمدیگه میرن تا اونجارو ببینن. زینب تو حیاط نشسته که طوفان پیشش میره و میگه دیشب چیشد؟ خوب بود؟ زینب بهش میگه لونت هیچ مشکلی نداره ولی اون یاز یه چیزیش هست! طوفان میگه چطور؟ زینب میگه درباره دانشگاه یه دستی زدم اونم گرفت فکر کنم اصلا تو لندن درس نخونده! نهیر با گوندای پیش ملیج که انرژی درمانی میکنه میرن. اونجا ملیج به نهیر میگه کسی تو زندگیتون وارد شده که داره زندگیتون از هم میپاچه نهیر که فقط زینب تو ذهنشه میگه آره. ملیج میگه یه نفر نیست دونفرن! نهیر میگه شاید به خاطر اینه که دورو هستن! چجوری باید از شرش خلاص بشیم؟ ملیج میگه باید انرژیتو ببرم بالا تو چند جلسه که انرژی اون قالب نشه بهتون.

آینور و نامیک بعد از دیدن باغ به خانه طلعت و چیچک میرن سر میز شام آینور میگه انگاری محدودیت داریم واسه دعوت کردن شما چندتا کارت میخواین؟ طلعت میگه ما اینجا فامیل زیادی نداریم ۵تا کافیه همه ازمیر هستن آینور میگه باشه به جاش ما کلی دوست و فامیل و آشنا داریم چیچک کل کل میکنه و میگه ما هم فامیل زیاد داریم که زنگ بزنیم کامیون کامیون بیان ولی خوب نمیگیم آینور میگه اگه اینجوریه ۲۵نفر ما ۲۵ نفر شما طلعت و لونت و یاز حرص میخورن از این حرف های بی جای چیچک سپس موقع خداحافظی آینور به ناز میگه تو هم بیا که رسم نداریم شب عروسی جای دیگه ای باشی. لونت انها میرسونه و به نامیک میگه هرچقد کارت میخواد برداره از تو ماشین که نامیک حین برداشتن کارت یکیش میوفته لای در ماشین و متوجه نمیشه. نهیر در حال چیدن میز شام هست که زینب اونجا میره و میگه خبریه؟ نهیر میگه نه دارم سعی میکنم بعد از یه روز پر تنش یه شام آروم بخوریم خانوادگی زینب میخنده و میگه فکر کردی با این چیزها همه چی درست میشه؟ انها باهم بحث میکنن و بحثشان بالا میگیره از سر و صدا طارق به اونجا میره و میگه باز چخبر شده اینجا؟ نهیر با عصبانیت میگه دیگه نمیتونم اینجا یا جای من یا جای این! طارق میگه میفهمی چی میگی؟ نهیر میگه همینی که گفتم! زینب میگه و مشخصه که جواب بابام چیه چون هیچ وقت انتخابش من نبودم ولی یه خبر بد دارم واستون چون من هیچ جا نمیرم اینجا خونمه وبا حالی بد از خانه بیرون میره. نهیر با گریه و کلافگی سرجاش میشینه. لونت موقع رفتن به خانه زینب را میبینه که تنهایی رو نیمکت نشسته او پیشش میره و میگه حالتون خوبه؟ اگه بخواین درد و دل کنین من هستم به کسی هم چیزی نمیگم! زینب میگه هیچی و بعد از کمی حرف زدن لونت میگه میرسونمتون خونه و زینب سوار ماشین میشه که تا لونت سوار بشه کارت عروسی لونت و ناز را میبینه و جا میخوره.

فردای آن روز مهمون های آینور خانم اومدن و منتظرن تا مراسم شروع بشه. چیچک در حال آمده کردن ناز هستش و ازش تعریف میکنه که چقدر خوشگل شده، سپس به طلعت زنگ میزنه تا ببینه اونا کجان. لونت و طلعت رفتن دنبال دو نوازنده دهل و تنبک و باهمدیگه به طرف خانه آینور خانم میرن. ناز آماده میشه و وارد اتاق میشه که مادرش از دیدنش اشک شوق میریزه و میگه که حسابی خوشگل شده. لونت و طلعت به اونجا میرسن و ساز و دهل را راه میندازن. آنها به پایین میرن و لونت با دیدن ناز بهش میگه که چقدر خوشگل شده و ناز تشکر میکنه بعد از کمی رقصیدن همگی به طرف باغ و مراسم راهی میشن. اونجا لونت آینور خانم را تو اتاقی صدا میزنهو آینور میگه چیشده پسرم؟ لونت سند زمینشو که واسه  راه اندازی عروسی فروخته بود بهش برمیگردونه. آینور میگه این جیه؟ لونت میگه زمینتونو دوباره خریدم واستون نمیتونستم قبول کنم که به خاطر تصمیم یهویی ما تنها چیزی که واستون مونده بود را بفروشین آینور گریه اش میگیره و میگه من نمیتونم اینو قبول کنم! لونت خواهش میکنه و بهش میگه فعلا ناز چیزی نفهمه آینور او را در آغوش میگیره و باهم به طرف مراسم میرن. مراسم شروع میشه و عاقد در حضور شاهدها ناز و لونت را عروس و داماد معرفی میکنه آینور به ناز اشاره میکنه که پای لونت را لگد کنه سپس همگی برای انها دست میزنن و بهشون تبریک میگن. وقتی همه از دست زدن دست میکشن یه نفر وسط جمعیت شروع میکنه دست زدن که همه توجهشون بهش جلب میشه و وقتی عینکشو برمیداره ناز و لونت میبینن که زینبه! آنها حسابی شوکه میشن و بهم زول میزنن……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا