خلاصه داستان قسمت ۲۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در خانه چتین همه سر میز نهار نشسته اند. بهیجه با طعنه به این اشاره میکند که تکین سبزه است، اما جالب است که برادر زاده بور و سفید دارد. تکین میگوید که او به خانواده مادری اش رفته و در بچگی نیز موهای طلایی داشته است. تکین ، چتین را صدا زده و از او میخواهد که همراه فکرت به هتل بروند تا فکرت لوازمش را به خانه بیاورد. فکرت ابتدا قبول نمی‌کند، اما تکین می‌گوید که آنجا خانه او نیز هست و باید به آنجا بیاید. فکرت دم در، از چتین میخواهد که همراهش نرود و خودش به هتل می رود.
کمی بعد، وکیل به خانه تکین می آید و می‌گوید که پرونده حضانت ایلماز در جریان است. ایلماز می‌گوید که از این قضیه منصرف شده و نمیخواهد فامیلی تکین را بگیرد. او توضیح میدهد که حس میکند با این کار به پدر خودش خیانت کرده است، و هم اسم نبودن آنها چیزی از حس پدرانه تکین برای او کم نمی‌کند. بهیجه به شدن حرصش میگیرد اما نمی‌تواند چیزی بگوید. تکین به خواسته ایلماز احترام گذاشته و از وکیل میخواهد که پرونده را ببندد.

غفور در شهر، راشد را با لباسهای دمیر میبیند و او را کتک می زند. راشد می‌گوید که هولیا لباسهای دمیر را دم شرکت پخش کرده بود و همه آنها را برداشته اند. غفور متعجب شده و با این حال حرصش گرفته است. او از آرایشگر محله می شنود که شب گذشته در مراسم عقد که اتفاقاتی افتاده است و هولیا دمیر را از فرزندی خود را کرده است. دمیر، به عمارت خطیب می رود و به ناحیه می‌گوید که خریدار عمارت است.
چتین پیش گولتن می برد و با هم مشغول صحبت می شوند. چتین میگوید که نسبت به فکرت حس خوبی ندارد و حس میکند که او پنهانی کارهایی انجام میدهد. کمی بعد ایلماز آمده و پنهانی از گولتن میخواهد که زلیخا را به همراه عدنان صدا بزند تا به عمارت او بروند. زلیخا پیش ایلماز می رود. عدنان مشغول بازی شده و زلیخا در بغل ایلماز نشسته است. ایلماز به زلیخا می‌گوید که برادر زاده تکین آمده است و او از اینکه بعد از رفتنشان تکین تنها نمی‌ماند خیالش راحت است.

مژگان به حیاط عمارت می آید. ایلماز و زلیخا صدای ماشین را می شنوند. گولتن هول شده و سعی دارد دم در حواس مژگان را پرت کند و وقت بخرد. ایلماز زلیخا و عدنان را داخل کمد پنهان میکند. مژگان داخل می رود و با دیدن ایلماز متعجب می شود. ایلماز می‌گوید که برای برداشتن عکس‌هایشان که تصمیم به چاپ تابلو دارد آنجا آمده است. مژگان یک ماشین بازی هدیه را میبیند و ایلماز می‌گوید که آن را برای کرمعلی خریده است. مژگان می‌گوید که کرمعلی هنوز برای بازی با آن ماشین خیلی کوچک است. ایلماز از مژگان میخواهد که سریع تر با هم به خانه بروند. زلیخا در کمد استرس دارد که عدنان سر و صدا نکند. کمی بعد مژگان و ایلماز می روند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا