خلاصه داستان قسمت ۲۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر عمارت خطیب را می خرد. سپس سودا را به آنجا می برد و به او می‌گوید که عمارت را برای او خریده است، زیرا مرسین دور است و آنجا داخل شهر به او نزدیک است و راحت تر است. سودا ابتدا نمیخواهد قبول کند، اما دمیر به او می‌گوید که دیگر نباید خودش را پنهان کند و همه باید او را در چکوراوا قبول داشته باشند. دو نفر از اعضای انجمن خیریه که قصد خرید عمارت را داشتند، داخل می روند. دمیر به آنها میگوید که او عمارت را خریده است.‌ آنها متوجه قضیه شده و متعجب می شوند. سپس بیرون آمده و سریع به سمت خانه هولیا می روند تا خبر را به او بدهند. دمیر با خانه تماس می‌گیرد. او از زلیخا حال بچه ها را می پرسد و میخواهد با عدنان صبحت کند، اما همان لحظه هولیا می آید و گوشی را قطع میکند. او به زلیخا می‌گوید که همانطور که دمیر او را برای دیدن بچه ها اذیت کرد، حالا باید دلتنگی بکشد. دمیر متوجه می شود که هولیا تماس را قطع کرده و از اینکه هولیا اجازه نمی‌دهد او بچه هایش را ببیند، عصبی می شود. سودا او را آرام میکند.

سپس می‌گوید که هولیا حق ندارد او را از زن و بچه اش دور کند و او میتواند آنها را پیش خودش بیاورد. آن دو زن به خانه هولیا رفته و با آب و تاب خبر می‌دهند که دمیر برای سودا عمارت خریده است. هولیا حرصش میگیرد‌.
شب در خانه تکین، بهیجه سعی دارد از خاطرات بچگی فکرت سوال کند، اما تکین مدام خودش جواب بهیجه را در مورد زندگی فکرت میدهد. کمی بعد ایلماز فکرت را برای نشان دادن اسب ها می برد. بهیجه به تکین می‌گوید که بهتر است زیاد به فکرت اعتماد نکند و آمدن او به عنوان برادر زاده تکین کمی مشکوک است و بهتر است که او در مورد فکرت تحقیق کند. تکین میگوید که او به فکرت اعتماد دارد و مانند بهیجه بدبین نیست و به چیزهای خوب فکر می‌کند.
سودا و دمیر در خانه مشغول خوردن مشروب هستند. سودا نسبت به عشقی که دمیر به زلیخا دارد ابراز خوشحالی میکند. دمیر با پشیمانی برای سودا تعریف می‌کند که خیلی زلیخا را عذاب داده است. سپس ماجرای آشنایی خودش و زلیخا و داستان زلیخا و ایلماز را برای سودا تعریف می‌کند.

شب زلیخا دوباره پنهانی به دیدن ایلماز پشت عمارت می رود. آنها مدام از آینده خود صحبت میکنند و از اینکه قصد فرار دارند خوشحالند.
صبح، هولیا حاضر شده و از خانه بیرون می رود. زبخیا کنجکاو است که او کجا رفته است. او به آشپزخانه رفته و از ثانیه سوال میکند. ثانیه می‌گوید که اطلاعی ندارد. سپس با ناراحتی برای هولیا ابراز نگرانی میکند و نسبت به سودا ابراز تنفر میکند. زلیخا می‌گوید که هولیا زنی قوی است و از پس این قضیه نیز بر می آید. آنها سپس در مورد روزهای اولی که زلیخا به آنجا آمده بود تجدید خاطره می کنند و زلیخا به ثانیه یادآوری میکند که چقدر او را اذیت می‌کردند. سپس با هم می‌خندند. زلیخا بابت اینکه میداند قرار است به زودی از آنجا برود خوشحال است و نسبت به همه چیز و همه کس حس خوبی دارد و با همه خوش رفتاری میکند.
هولیا با ایلماز قرار گذاشته است و با او کار دارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا