خلاصه داستان قسمت ۲۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۶۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
گولتن برای خرید به مغازه ای می رود. زنهای انجمن در کافه مقابل مغازه نشسته اند و در مورد پخش کردن لباسهای دمیر توسط هولیا حرف می زنند. کمی بعد بهیجه نیز به آنجا می رود و شروع به بدگویی از زلیخا میگوید که در خانه یامان ها یک دیوانه زندگی میکند و ممکن است برای بچه ها نیز خطرناک باشد. گولتن حرفهای او را شنیده و به شدت عصبی می شود.
گولتن به خانه رفته و حرفهای بهیجه را به زلیخا منتقل میکند. او سپس از اینکه چرا زلیخا مژگان را لو نداده بود، از او گله میکند. زلیخا توضیح میدهد که اگر او میگفت که مژگان او را زده است، کسی حرفش را باور نمیکرد. شرمین برای دیدن زلیخا به خانه آمده و از پشت در، حرفهای زلیخا و گولتن را شنیده و شوکه می شود. سپس داخل می رود و چیزی به روی خودش نمی آورد.
هولیا به همراه ایلماز و افراد او به شرکت دمیر می رود. او در حال نشان دادن شرکت به ایلماز است. دمیر متوجه شده و پایین می آید و از ایلماز میخواهد که از آنجا برود. هولیا میگوید که ایلماز را آورده تا شرکت را به او نشان بدهد، زیرا میخواهد سهامش را به ایلماز بفروشد.دمیر با شنیدن این حرف به شدت عصبی و شوکه می شود و ایلماز را تهدید میکند که حق چنین کاری ندارد. آنها با هم درگیر می شوند. سپس دمیر بیرون آمده و سراغ تکین می رود و با عصبانیت از او میخواهد که جلوی ایلماز را بگیرد. تکین که از این موضوع خبر نداشته، متعجب می شود. او به دمیر میگوید که اگر هولیا خودش فروشنده است، قضیه ربطی به دمیر ندارد. دمیر بیشتر عصبی شده و دوباره به شرکت برمیگردد. او شرمین را در اتاق خودش می بیند و با پرخاش از او میخواهد که از آنجا برود و میگوید که به او پولی نمیدهد. شرمین میگوید که او برای پول نیامده است و در مورد زلیخا میخواهد چیزی بگوید. سپس حرفهایی که شنیده بود را برای دمیر تعریف میکند و میگوید که مژگان زلیخا را با تیر زده و در واقع زلیخا خودکشی نکرده است.
دمیر شوکه می شود. او سریع به کلانتری می رود و درخواست میدهد تا صاحب اسلحه را پیدا کند. پلیس استعلام میگیرد و دمیر متوجه می شود که اسلحه ای که زلیخا با آن مجروح شده، متعلق به ایلماز بوده است.شب ، ایلماز و تکین در حیاط خانه هستند. تکین ایلماز را به خاطر قبول کردن خرید سهام هولیا سرزنش میکند و میگوید که نباید از بد بودن رابطه هولیا و دمیر سو استفاده کند. ایلماز میگوید که خود هولیا قصد فروش داشته و چنین پیشنهادی داده است. تکین میگوید که با این حال او نباید پیشنهاد را قبول میکرد.
مژگان آنها را برای شام صدا می زند و همگی سر میز شام می روند.
یک نفر پیش آنکارایی ها آمده و با تهدید میگوید که رییس از آنها سند زمینهایی که باید بخرند را میخواهد. آنها با ترس میگویند که نتوانستند چیزی بخرند، زیرا تکین مانع آنهاست. آن مرد به آنها اسلحه میدهد تا از دور، تکین را هدف قرار داده و بکشند.
دمیر با عصبانیت به خانه تکین می رود. او رو به مژگان میگوید که خبر دارد او قصد کشتن زلیخا را داشته است. ایلماز از او میخواهد که تهمت نزند. دمیر برگه استعلام اسلحه را به ایلماز نشان میدهد. همه شوکه شده و مژگان نیز هول می شود.