خلاصه داستان قسمت ۲۶۲ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۶۲ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۶۲ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۶۲ سریال ترکی گودال

سلیم عمو و جومالی و آکین را در اتاق کار ادریس جمع می کند تا جلسه ای داشته باشند. او می گوید که باید محتاطانه عمل کنند و از آکین می خواهد که مسئولیت محافظت از خانواده را بر عهده بگیرد. آکین از اینکه رویش حساب کرده اند خوشحال می شود. سلیم در ادامه می گوید که گودال باید به قلعه تبدیل شود و به جوانهای محله سپرده که نوبتی نگهبانی بدهند. جومالی طرفدار روشی است که یاماچ پیش گرفته  و می گوید:« بذار یاماچ آشوب به پا کنه ما هم پشت سرش حرکت می کنیم.» اما عمو از سلیم حمایت می کند و رو به جومالی می گوید:« باید از گودال محافظت کنیم. خیلی وقته از متین هم خبری نداریم باید سراغش بریم و تنهاش نذاریم.» سپس عمو به خانه ی متین که بخاطر غم از دست دادن کمال در خوردن مشروب زیاده روی می کند می رود. او در کوچه به همراه متین قدم می زند و می گوید:« تنها برادری که داشتی کمال نبود.» و در همان لحظه سلیم و جومالی به طرف متین می آیند و او را در آغوش می گیرند تا برادری شان را یاد آوری کنند.

یاماچ پیش علیچو می رود و به او می گوید:« می خوام طلاهای چاعتای رو پس بدم چون شکست خوردم.» علیچو می گوید:« شکست خوردن با تسلیم شدن فرق داره. بابام می گفت خوبه که بخاطر چیزای با ارزش جنگید. چیزایی که از خود آدم مهمتر باشن.» یاماچ که تحت تاثیر حرفهای او قرار گرفته می گوید:« پس می رم که درحال جنگیدن ببازم.» یاماچ به کارگاه شنول می رود تا مسئولیتی به او بسپارد. شنول از شکی که به مرتضی دارد حرف می زند و می گوید:« وقتی برادر آذر رو زدن مرتضی جوری به راحتی ما رو پیدا کرد که انگار خودش ما رو رسونده بود. در حالی که فقط من و اون اونجا بودیم.» یاماچ که متقاعد شده مرتضی به آنها خیانت می کند می گوید:« زیاد بهش فشار نیار. نذار بفهمه که بهش شک داری. حتی بذار از همه چی باخبر بشه.» عایشه بالاخره به خانه ی آذر می رود تا به کاراجا سر بزند. کاراجا که روزها منتظر او بوده شروع به گله کردن از مادرش می کند و بعد از گفت و گوی کوتاهی با رفتار سردش او را راهی می کند. سلیم در قهوه خانه با مهربانی به آکین می گوید:« از اعتمادم سواستفاده نکن. منو نا امید نکن پسرم. باشه؟» و دستش را روی شانه ی او می گذارد. اکین برای اطمینان دادن به او سری تکان می دهد.

آکین سراغ سرجان که برادر دوست دختر سابقش است می رود و با تهدید از او می پرسد که سونگول کجاست؟ سرجان با عصبانیت می گوید:« زندگیشو خراب کردی. کسی به اندازه ی تو به اون آسیب نزده. از اون گلوله هایی که اون شب شلیک کردی یکیش به پای سونگول خورد. تو روانی هستی. اجازه نمی دم به خواهرم دست بزنی.» آکین که گوشی سرجان را دزدیده شماره ی سونگول را پیدا می کند و لبخندی می زند. یاماچ به قهوه خانه می رود و رو به سلیم می گوید:« من بدون جنگیدن نمی بازم. جلوی این یارو هم سر خم نمی کنم. درد این یارو با منه من نمی ذارم به کس دیگه آسیب برسونه. نگران نباش حرف تو رو هم نادیده نمی گیرم.» در همین موقع مرتضی و شنول کامیون پر از طلا را با خود می اورند و یاماچ پنهانی به شنول می گوید که با مرتضی تنها نماند و چند نفر ادم با خودش ببرد. خود یاماچ هم پشت فرمان کامیون می نشیند و راه می افتد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا