خلاصه داستان قسمت ۲۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۶۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر از اینکه از زن و بچه های خود دور است، عصبی و کلافه است. او در خانه در این مورد با سودا صحبت میکند. سودا به او می‌گوید که کسی نمی‌تواند او را از بچه هایش دور کند، و او میتواند با پلیس به عمارت برود و بچه ها رو زلیخا را پیش خودش بیاورد.
وقتی که هولیا از پیش تکین به خانه برمی‌گردد، در حیاط پشتی زلیخا و ایلماز را در حالی که یکدیگر را بغل کرده اند میبیند. وقتی زلیخا داخل می آید، با دیدن هولیا می‌گوید که برای سر زدن به گولتن رفته بود. هولیا چیزی به روی او نمی آورد.
ایلماز مژگان را به بیمارستان می رساند. آنها داخل ماشین با یکدیگر بحث میکنند و نفرت و عدم تحمل یکدیگر به هم نشان میدهند. سپس وقتی از ماشین پیاده می شوند، شروع به تظاهر کرده و با یکدیگر خوب برخورد میکنند. در بیمارستان، ایلماز و مژگان به کارکنان توضیح میدهند که مژگان به خاطر سو تفاهم دستگیر شده بود. سپس مژگان از همه بابت تبریک برای پزشک ارشد شدن تشکر میکند و سنخرانی کوتاهی میکند. همه برای او دست می زنند.

دمیر به همراه پلیس دم خانه می رود و به هولیا می‌گوید که برای بردن زن و بچه هایش آمده است. هولیا از این کار دمیر به شدت عصبانی می شود. زلیخا دم در آمده و می‌گوید که او همراه دمیر به خانه سودا نمی آید و رو به پلیس می‌گوید که او به زور آنجا نمانده است و از شرایط راضی است. ولی میگوید که آنها در این صورت نمی‌توانند به زور زلیخا و بچه ها را به دمیر بدهند و می روند. دمیر به شدت عصبی شده و به ناچار می رود.
هولیا با ایلماز تماس گرفته و قرار می‌گذارد. او بی مقدمه از ایلماز سوال میکند که از چه زمانی میداند که عدنان پسر اوست؟ سپس به روی او می آورد که از قرارهای پنهانی او و زلیخا خبر دارد. ایلماز عصبی شده و سریع اسلحه را به سمت هولیا می‌گیرد و می‌گوید که اگر او بخواهد به دمیر چیزی بگوید، او را میکشد. هولیا تعریف میکند که او بلاهای زیادی سر او و زلیخا آورده است و حالا قصد جبران دارد و به آنها کمک میکند تا فرار کنند، زیرا پسرش لیاقت کارهای او را نداشته است. ایلماز متعجب می شود.

فسون در خانه شرمین است. کمی بعد بهیجه به آنجا می رود. بهیجه شروع به صحبت در مورد تهمت زلیخا در مورد مژگان میکند و از زلیخا بدگویی میکند.زلیخا در اتاق مشغول جمع کردن لباسهای بچه هاست. هولیا پیش او می آید. زلیخا می‌گوید که در حال جمع کردن لباسهای کوچک عدنان است. هولیا چیزی نمی‌گوید و بی مقدمه، یک کیف پر از طلاهای خود را به زلیخا میدهد و می‌گوید که لازمشان می شود. زلیخا شوکه می شود. هولیا می‌گوید که از نقشه فرار آنها خبر دارد و کمکشان میکند‌. او باز هم به خاطر کارهایی که با آنها کرده معذرت خواهی میکند و میگوید که نمیتواند دمیر را به خاطر کاری که با او کرد و سراغ سودا رفت ببخشد. او بردن لیلا را نیز تاوان اذیتهای دمیر میداند و ایرادی در این کار نمیبیند.
دمیر به خانه پیش سودا می رود و با ناراحتی می‌گوید که زلیخا همراه او نیامد، و او را دوست ندارد و هنوز عاشق ایلماز است.
در خانه فسون، شرمین در مورد چیزهایی که از فکرت به یاد دارد صبحت میکند و میگوید که یکی بار در کودکی روی بدن فکرت آب جوش ریخته و او سوخته بود و پدر و مادرش مدام در حال دکتر بودن او بودند تا مداوایش کنند. بهیجه به فکر فرو می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا