خلاصه داستان قسمت ۲۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در بیمارستان، مژگان بعد از آنکه پزشک ارشد می شود، در اولین اقدام تابلوی بخش نوزادان را که زلیخا به اسم خودش احداث کرده بود، پایین می آورد. ایلماز همچنان منتظر آمدن زلیخا است و نگران شده است. بهیجه با مژگان تماس میگیرد و خبر میدهد که ایلماز کرمعلی را بیرون برده و دو ساعت است که به خانه برنگشته. او میگوید که نگران است، زیرا شاید ایلماز بچه را کلا برده باشد. مژگان نیز نگران شده و سریع به سمت خانه می رود.
دمیر با عصبانیت زلیخا را که در حال فرار بوده دعوا میکند. زلیخا که شوکه شده، با پریشانی در ماشین نشسته و چیزی نمیگوید.
مژگان با نگرانی به کارخانه می رود و سراغ ایلماز را از تکین میگیرد. تکین میگوید که او آنجا نیست. مژگان میگوید که شاید ایلماز کرمعلی را دزدیده باشد. تکین عصبی شده و چنین چیزی را انکار میکند. مژگان سریع به سمت خانه می رود.
ایلماز که مطمئن است هولیا به آنها رکب زده و آنها را به دمیر لو داده است، با عصبانیت سوار ماشین شده و برمیگردد.
در خانه، مژگان با خانه هولیا تماس میگیرد تا خبر زلیخا را بگیرد، زیرا حدس می زند که ایلماز و زلیخا فرار کرده باشند. هامینه گوشی را برمیدارد و جواب درستی به مژگان نمیدهد. همان لحظه ایلماز به همراه کرمعلی به خانه می آید. مژگان سریع کرمعلی را بغل میکند. ایلماز متوجه می شود که بهیجه به مرگان خبر رسانده که او بچه را برده است، و به او گفته است که شاید ایلماز بچه را دزدیده تا با زلیخا فرار کند. او و تکین هر دو از بهیجه عصبی می شوند. تکین بهیجه را دعوا میکند و از اینکه باعث فتنه و دشمنی بین زن و شوهر می شود، برای او ابراز تأسف میکند. سپس با مژگان نیز به خاطر تهمت زدن به ایلماز بحث میکند.
ایلماز از خانه بیرون رفته تا مستقیم سراغ هولیا برود. او با اسلحه، هولیا را به زور از خانه بیرون کشانده و سوار ماشین می کند.
دمیر، زلیخا و بچه ها را به خانه سودا می برد و با او دعوا میکند و میگوید که باید از آنجا برود و دیگر بچه ها را به او نمیدهد. سودا مقابل دمیر از زلیخا دفاع میکند و به او میگوید که حق ندارد زلیخا را از بچه هایش جدا کند، وگرنه او نیز از زندگی اش می رود. سپس از دمیر میخواهد که بیرون برود و کمی هوا بخورد تا آرام شود. بعد از رفتن دمیر، زلیخا با گریه از سودا تشکر میکند.
گولتن سریع به سمت کارخانه پیش تکین رفته و خبر میدهد که ایلماز با اسلحه هولیا را برده است. تکین سوار ماشین شده و به دنبال آنها می رود. ایلماز در جاده، هولیا را به یک کلبه چوبی برده و با عصبانیت از او میپرسد که چرا آنها را به دمیر لو داده. هولیا قسم میخورد که او چنین کاری نکرده است، اما ایلماز حرفهای او را باور نمیکند.او سپس داخل کلبه بنزین می ریزد و بعد از روشن کردن آتش، بیرون می آید و در را میبنند. هولیا با جیغ و فریاد از او میخواهد در را باز کند، اما ایلماز به او اهمیت نمیدهد. کمی بعد، ایلماز به رحم آمده و در را باز میکند .همان لحظه تکین نیز به آنجا می رسد و هولیا را که گریه میکند، بغل میکند.
در خانه سودا، زلیخا با سودا درد دل کرده و میگوید که نمیتواند بدون بچه هایش زندگی کند. سودا به او اطمینان میدهد که هرگز اجازه نمیدهد دمیر بچه ها را از او بگیرد.
دوست دارم ایلماز و زلیخا رو یه فس بزنم,
وای کاش فقط یه بار اون دوتا بدون ترس باهم زندگی میکردند