خلاصه داستان قسمت ۲۶۷ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۶۷ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۶۷ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۶۷ سریال ترکی گودال

بعد از اینکه سلیم گودال را ترک می کند، چاعتای به همراه بادیگارهایش وارد محله می شود. از سر کنجکاوی نگاهی به قهوه خانه می اندازد و به آکین می گوید:« یوجل ازت برام حرف زده. خیلی کمکش کردید درسته؟» آکین حرفش را تایید می کند و چاعتای ادامه می دهد:« پس ما خوب با هم کنار می یایم. آدمای منفعت طلب و عاقل خیلی خوب با من به توافق می رسن.» آکین می گوید:« شما خیلی زود فکر کردید که منو می شناسید. راستش خود من هم درمورد شناخت خودم مطمئن نیستم. اگه چند روز پیش اومده بودید باهاتون همکاری می کردم ولی حالا برای اینکه از اینجا برید هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم. از اون راهی که اومدید برگردید چون خانواده ی من جلوی شما سر خم نمی کنه.» چاعتای موقع رفتن به او می گوید:« شما پدربزرگتون رو دوست داشتید؟ طبق شنیده هام خدابیامرز شما رو خیلی دوست داشته.» قیافه ی آکین درهم می رود و چاعتای با پوزخندی آنجا را ترک می کند.

دکتر به سلیم زنگ می زند و درباره ی جواب تست دی ان ای می گوید:« خبرها اصلا خوب نیست. متاسفانه جسد متعلق به یاماچه.» سلیم با بهت شروع به گریه کردن می کند و جومالی ناباورانه به او نگاه می کند. وارتولو به دکتر نزدیک می شود و دکتر که به خواسته ی او اطلاعات دروغ به سلیم داده می گوید:« امیدوارم متوجه باشید دارید چیکار می کنید.» چهر ی وارتولو درمورد کاری که کرده مطمئن به نظر می رسد.

چند روز پیش در همان روزی که چاعتای دستور کشتن یاماچ را به ماهسون داده، ماهسون به بهانه ی دیدن مادرش به خانه ی وارتولو می رود. وارتولو ابتدا روی او اسلحه می کشد و با یادآوری دشمنی های قدیمی دعوا می کند اما بعد وقتی که حرف یاماچ وسط می آید به ماهسون گوش می دهد. ماهسون می گوید:« یاماچ سعی داره خودشو به کشتن بده. نمی تونیم بذاریم همینجوری پیش بره.» وارتولو فکری می کند و می گوید:« یاماچ به وقتش منو کشته بود حالا هم نوبت منه که اونو بکشم.» او که ضیا را در جایی زندانی کرده به ماهسون تحویل می دهد و ماهسون ضیا را بی هوش می کند و پنهانی او را به انباری که قرار است یاماچ در آنجا کشته شود می برد. هنگام عملیات ماهسون در انبار یاماچ را بی هوش می کند و جای او را با ضیا عوض می کند. ماهسون ضیا را در کامیون منفجر می کند و یاماچ را صحیح و سالم از انبار خارج می کند. سپس او و وارتولو و مدد، یاماچ را به زندانی که در زیرزمین گودال وجود دارد می برند. ماهسون به اینکه قرار است یاماچ را در زندان نگه دارند اعتراض می کند و وارتولو به او می گوید:« تو کاری که باید می کردی رو کردی. برو.» بعد از رفتن ماهسون آنها یاماچ را که هنوز بی هوش است در زندان رها می کنند. حالا بعد از تماس دکتر با سلیم، وارتولو از بیمارستان خارج می شود و به طرف زیر زمین حرکت می کند. در زیرزمین او رو به روی یاماچ که دیگر به هوش آمده می ایستد و نگاه بی مهری به او می اندازد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا