خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۲۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۲۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

ایپک در محل کارش نشسته که پدرش آنجا می آید و با مهربانی او را در آغوش می گیرد و از دخترش به خاطر رفتاری که داشته معذرت خواهی می کند و مقدار پولی که نیاز داشته را مقابلش می گذارد. ایپک از اینکه پدرش به او توجه نشان داده، خیلی خوشحال می شود و به خاطر این لطفش تشکر می کند. حیات با ناراحتی بین لباس های تووال پنهان شده و به خودش می گوید: «من چرا خودمو تو اتیش انداختم و قبول کردم کمک دیدم کنم… » تووال صدای او را می شنود و قضیه را می پرسد. حیات هم با ناراحتی همه چیز را توضیح می دهد. تووال دلش به حال او می سوزد و می گوید: «عزیزم عشق تنها جاییه که نباید نشون بدی قوی هستی. » حیات می گوید:« من با دیدن اونا کنار هم آروم آروم دارم جون میدم. » تووال می گوید: «باورش کردی؟ مورات بیشتر از اونی که فکرشو کنی دوستت داره. میخواد از جهنمی که هست تورو دور نگه داره این نقش رو بازی میکنه و دروغ میگه. مجبوره ازدواج کنه. » حیات با غصه به فکر فرو می رود و سراغ دیدم می رود تا در انتخاب طرح لباس عروسی کمکش بکند. او با غصه به لباس ها خیره می شود اما اصلا به روی خودش نمی آورد و ناراحتی اش را نشان دیدم نمی دهد.

حیات به اتاق مورات می رود و به او می گوید که دیدم خواسته تا تصمیم آخر را او بگیرد. مورات با عصبانیت می گوید:« تو داری چیکار میکنی؟! » حیات می گوید: «شاید منتظرم منو اخراج کنین! » مورات می گوید: «در از اون طرفه میتونی استعفا بدی. » حیات می گوید: «چرا؟ دیگه باعث سرگرمی شما نیستم آقا مورات؟! » همان موقع پسرک کوچک نگهبان به اتاق مورات می آید و رو به آن دو می گوید: «دعوا نکنین همو بوس کنین! » مورات و حیات جا می خورند اما به اصرار پسر کوچک، گونه های هم دیگر را بوس می کنند! ایپک با خوشحالی به دیدن کرم می رود و انقدر هیجان زده و انرژی دارد که به کرم می گوید: «امروز حالم خیلی خوبه کرم. الان هرچی بگی و هرکاری بخوای پایه م. کجا میخوای بریم؟ » کرم با عشق و هیجان به او خیره می شود. دوروک برای گرفتن نتایج آزمایشش پیش اصلی می رود. آصلی که از قبل با ایپک قرار گذاشته اند تا زیر زبان دوروک را بکشد و در مورد رابطه ی دیدم و مورات بداند، او را به صرف خوردن قهوه دعوت می کند. دوروک در مورد مورات می گوید که اصلا به خاطر ازدواجش خوشحال نیست و مجبور به این کار شده، آصلی هم فورا بعد از رفتن دوروک این را به حیات می گوید.

مورات به همراه پدرش برای پیاده روی می رود. نجات به او می گوید که بهتر است به خاطر خانواده ی دیدم و خبرنگارها بعد از به دنیا امدن بچه با هم زندگی کنند تا این وسط ناراحتی پیش نیاید. او کمی مکث می کند و می گوید: «آدم بعضی وقت ها مجبور میشه یه کارایی بکنه. تو فکر میکنی بعد از مامانت تونستم کسیو دوست داشته باشم؟! آدم به خاطر بچه اش هرکاری میکنه. » ایپک و آصلی پول مورد نیاز را زیر تخت او پنهان می کنند. حیات با دیدن آن همه پول خوشحال می شود و ایپک می گوید:« بالاخره میتونی استعفا بدی. » لبخند حیات محو می شود و با غصه می گوید: «من نمیتونم استعفا بدم… یعنی دیگه نمیتونم مورات رو ببینم؟ » دخترها با ناراحتی به دوستشان نگاه می کنند. بعد هم برای این که حال و هوایشان عوض بشود، همراه کرم نزدیک ساحل می روند و مشغول ماهیگیری می شوند. آصلی وقتی حیات را می بیند که توی خودش است و حرفی نمیزند کنارش می رود و می گوید: «اونم خیلی دوستت داره… » حیات می گوید: «اونجوریم باشه چیزی عوض نمیشه که… من نمیخوام مورات رو بذارم و برم. بین دو راهی موندم. » از طرفی مادر ایپک به او زنگ می زند و با خوشحالی می گوید:« بابات در مورد دوست پسرت کرم گفته. تو چرا چیزی بهم نگفتی. بابات که خیلی تعریفش رو میکرد. » ایپک خیلی ناراحت می شود و به کرم می گوید: «تو چطور همچین چیزیو به من نگفتی؟ »

کرم از او می خواهد آرام باشد که پدر ایپک به او زنگ می زند. ایپک جواب می دهد و می شنود که پدرش می گوید:« کرم مرسی پسرم. من اون پول رو دادم به ایپک و اسمی هم از تو نبردم. » ایپک از شنیدن این حرف ها بغض می کند و خجالت زده می شود و از انها فاصله می گیرد. مورات با عصبانیت به دیدم می گوید: «پدرم کسی که هیچ وقت نظر خودش رو نمیگفت اومد در مورد هم خونه شدنمون باهام حرف زد. اونم که مامان دریا باهاش حرف زده. کی با مامان دریا حرف زده؟! تو! اگه اینجوری به کارات ادامه بدی اون عقدی که خیلی دلت میخواد نمیشه! من بهت اجازه نمیدم تو زندگیم دخالت کنی! » آصلی و حیات در خیابان به سمت خانه می روند که شرلوک، سگ همان پسر، به سمتشان می اید. حیات با دیدن او خوشحال می شود و دنبالش می رود. اما شرلوک زودتر از انها وارد خانه ی خودشان می شود. حیات و آصلی با ماشین همان پسر در خانه روبرو می شوند و تعجب می کنند. همان موقع فادیک و امینه از راه می رسند و فادیک با خوشحالی به سمت ابراهیم می رود و او را برادرزاده اش معرفی می کند و می گوید:« این همون ابراهیم دیوونه ست. یه مدتی پیش ما میمونه! » مورات داخل خانه می رود، از کلینیک با دیدم تماس می گیرند و دیدم با خوشحالی می گوید: «تو اولین فرصت میام اونجا. چون لازمه که هرچه زودتر حامله بشم. صبح ناشتا اونجام. » او وقتی برمی گردد، مورات را پشت سرش می بیند که با تردید به او خیره شده!

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا