خلاصه داستان قسمت ۲۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۷۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
مژگان عصبی شده و میگوید که قصد طلاق ندارد و آنها باید با هم کرمعلی را بزرگ کنند. ایلماز با عصبانیت میگوید که طلاق پیشنهاد خود او بودهج است. مژگان میگوید که میداند که ایلماز به خاطر زلیخا قصد طلاق دارد تا سریع سراغ او برود. سپس با دلخوری از سر میز بلند شده و می رود. ایلماز و تکین کلافه می شوند. بهیجه از ایلماز ایراد میگیرد و تکین با عصبانیت از او میخواهد که در زندگی زن و شوهر دخالت نکند.
در خانه دمیر سر میز شام، دمیر یک گردنبند به اسم زلیخا یامان درآورده و به گردن زلیخا می اندازد. زلیخا کلافه می شود. دمیر به زلیخا میگوید که او نباید گردنبند را در بیاورد. زلیخا حوصله بحث با دمیر را ندارد. بعد از شام، دمیر دوباره بحث فرار زلیخا را پیش کشیده و با او دعوا میکند. هولیا از او میخواهد بس کند، اما دمیر به او اهمیت نمیدهد. دمیر به زلیخا میگوید که او نمیگذارد زلیخا عدنان و لیلا را با خودش ببرد. زلیخا به یاد او می آورد که عدنان پسر ایلماز است. دمیر با عصبانیت میگوید که عدنان پسر اوست. زلیخا عصبی شده و میگوید که عدنان پسر ایلماز است و ایلماز نیز خبر دارد. دمیر شوکه می شود.زلیخا میگوید که دمیر را دوست ندارد و تلاش او نیز فایده ای ندارد.
در خانه تکین، تکین و ایلماز به حیاط رفته و مشغول صحبت هستند. ایلماز نگران زلیخا است . تکین میگوید که جای او امن است و از این به بعد تحت حمایت هولیا است و دمیر نمیتواند او را اذیت کند و یا از بچه هایش دور کند.
صبح روز بعد، در تمام شهر اعلام می شود که امروز مراسم خانه پسر دمیر یامان، عدنان است و همه دعوت هستند. چتین در بازار این خبر را می شنود. در عمارت، همه مشغول هستند و تدارکات مهمانی را فراهم میکنند. زلیخا به شدت عصبی است و مخالف این است که عدنان در سن پایین ختنه بشود، اما دمیر میگوید که دکتر گفته است مشکلی ندارد و او این کار را انجام میدهد.
در خانه مژگان با بهییجه صحبت میکند و میگوید که به هیچ وجه طلاق نمیگیرد تا زلیخا به خواسته اش نرسد. بهیجه او را تأیید کرده و از این حرف او حمایت میکند.
آنها همه سر میز صبحانه می روند. کمی بعد، چتین به آنجا آمده و خبر میدهد که دمیر مراسم ختنه برای عدنان گرفته است. ایلماز با شنیدن این خبر عصبانی شده و سریع بیرون می رود. تکین برای اینکه جلوی او را بگیرد، سریع پشت سر او می رود. فکرت نیز همراه تکین می رود. مژگان حدس می زند که ایلماز ماجرای عدنان را فهمیده است که حساسیت به خرج میدهد.
بهیجه از فرصت استفاده کرده و سریع به اتاق فکرت می رود و اتاق را زیر و رو میکند. او در کشو، پاسپورت فکرت را پیدا میکند و میبیند که به اسم فکرت نیست. او از اینکه مدرکی علیه فکرت پیدا کرده، خوشحال است.
ایلماز به خانه دمیر می رسد و با عصبانیت با او شروع به دعوا میکند و میگوید که او حق ندارد برای پسر ایلماز مراسم ختنه بگیرد. آنها با یکدیگر درگیر می شوند و زلیخا سعی دارد آنها را جدا کند. در این حین، عدنان در اتاق تنهاست و اسلحه دمیر را از روی تخت برداشته و مشغول بازی با آن است. بقیه همگی پایین مشغول درگیری و دعوا هستند که ناگهان صدای شلیک گلوله از طبقه بالا می آید.
خاک بر سر ایلماز و زلیخا
بدک نبود