خلاصه داستان قسمت ۲۷۳ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۷۳ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۷۳ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۷۳ سریال ترکی گودال

جومالی و سلیم، یاماچ را سوار ماشینشان می کنند و یاماچ با دیدن مدد در ماشین متوجه می شود که قضیه ی زنده بودن او را مدد لو داده است. آنها کمی در مسیر جنگلی حرکت می کنند که ناگهان چند ماشین از طرف چاعتای شروع به تعقیب آنها می کند. وقتی خبر زنده ماندن یاماچ و کشته شدن افراد خود چاعتای به چاعتای داده می شود او دستور می دهد که یاماچ و دوستانش را همان شب هرطور شده بکشند. از افسون هم می خواهد که در خانه تنها نماند و به خانه ی او بیاید تا دشمنان مثل آن شب برایش مزاحمتی ایجاد نکنند. افسون که نگاه مشکوک چاعتای را دیده و ترسیده که او از جریان علاقه اش به یاماچ سردربیاورد قبول می کند که چند روزی میهمان او باشد. در آن طرف جومالی چند ماشین که پر از آدمهای چاعتای هستند را جا می گذارد و وارد جنگل می شود اما در انجا هم هلی کوپتری در حال جست و جوی ماشین آنهاست. کوچوالی ها که نمی دانند چه کنند از ماشین پیاده می شوند و با یک گروه از آدمهای چاعتای درگیر می شوند و آنها را می کشند. اما در ازای هر گروهی که از بین می رود ماشینهای بیشتری به سمت آنها می آید و درگیری دوباره تازه می شود.

سلیم وقتی می بیند که گلوله هایشان دارد تمام می شود و آدمهای چاعتای هم دست بردار نیستند به کلبه ی چوبی ماهیگیری که در نزدیکی اسکله است می رود و از یاماچ هم می خواهد که جومالی و مدد را صدا بزند. کمی بعد یاماچ و جومالی و مدد نزدیک کلبه می شوند و در همان لحظه که دیگر گلوله ای هم برایشان نمانده و ماشین ادمهای چاعتای در حال رسیده هستند، سلیم قایق را به حرکت درمی آورد و آنها را صدا می زند. همه سوار قایق می شوند و از منطقه ی خطر دور می شوند. جلاسون و مکه در بیمارستان منتظر خبر دلخوش کننده ای از وضعیت عمو هستند. کمی بعد همه ی جوانهای محله می رسند و از دکتر که قصد دارد در مورد عمو فقط با خانواده ی درجه یکش صحبت کند می پرسند که حال پدرشان چطور است؟ دکتر وقتی می بیند که همه خود را پسر عمو می دانند و خانواده ی متفاوتی هستند به آنها می گوید که عمو عمل سختی در پیش دارد. بعد از عمل دکتر خبرهای خوبی به مکه و جلاسون می دهد و می گوید که خطر رفع شده است. در خانه ی چاعتای افسون برای اینکه شک و شبهه های چاعتای را کلا برطرف کند و بتواند بیشتر به او نزدیک شود خود را مشتاق معاشرت با چاعتای نشان می دهد. فاتح خبرهای جدیدی برای چاعتای آورده و به او می گوید که کوچوالی ها باز هم فرار کرده اند. چاعتای کمی عصبی می شود اما بعد می گوید:« اشکال نداره.

حتی اگه کوچوالی ها فرار کنن گودال توی دست ماست. اون کاری که بهتون سپرده بودم رو زودتر شروع کنید آقا فاتح.» افسون از پشت در اینها را می شنود اما کاملا متوجه منظور چاعتای نمی شود. در قایق که تا صبح روی آب شناور است، جومالی سراغ یاماچ می رود و او را کتک می زند و با عصبانیت به یاماچ که دلیل کتک خوردنش را می پرسد می گوید:« چون مرده بودی. بهت گفته بودم اگه بمیری بد می زنمت.» یاماچ خنده اش می گیرد و جومالی با دلخوری می گوید:« اون پسر بابات وارتولو دلش نیومد ناراحتی ما رو ببینه و اومد گفت که تو زنده ای. در واقع دید سلیم داره سکته می کنه زنده بودنتو لو داد. تو چطور دلت اومد اینکارو با ما بکنی؟ یالا برو از سلیم معذرت خواهی کن.» جومالی که بعد از کتک زدن او دلش خنک شده یاماچ را در آغوش می گیرد. فخری که یکی از اهالی میانسال گودال است برای کار در کارگاه جدیدی استخدام می شود اما وقتی کارفرما علامت گودال را روی مچ دست او می بیند به فخری توهین می کند و او را از کارش اخراج می کند. فخری که تحمل بی احترامی کارفرما را ندارد او را کتک می زند و داد و بیداد راه می اندازد. بعد از اینکه فخری را از کارگاه بیرون می کنند فاتح دستش را به سمت او دراز می کند و می گوید:« من می دونم که شما چند وقته بیکارید. یه پیشنهاد خوب براتون دارم.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا