خلاصه داستان قسمت ۲۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا 
قسمت ۲۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر افرادش را جمع کرده و به خانه تکین می رود و با عصبانیت از او میخواهد که ایلماز را صدا کند تا عدنان را تحویل او بدهد. تکین به او می‌گوید که ایلماز آنجا نیست. آنها با یکدیگر بحث میکند و تکین به دمیر می‌گوید که عدنان برای آنها نیز مهم است و بهتر است با تهدید کارش را پیش نبرد.
ایلماز با عدنان کنار دریاچه رفته و با او بازی میکند.
دمیر به خانه برمیگردد و زلیخا با نگرانی منتظر عدنان است. دمیر می‌گوید که او را پیدا نکرده است . همان لحظه ایلماز به آنجا آمده و عدنان را از ماشین پیاده میکند. زلیخا با حرص عدنان را از بغل ایلماز می‌گیرد. ایلماز رو به دمیر می‌گوید که هر زمان بخواهد میتواند پسرش را از او بگیرد، اما پسرش را از زلیخا دور نخواهد کرد. سپس از آنجا می رود. خبرنگاران از این شرایط عکس میگیرند.
تا شب خبری از فکرت نمی شود. تکین نگران است و افرادش را جمع کرده تا دنبال فکرت بگردند.

داخل خانه، مژگان به ایلماز فکر میکند. تکین آمده و مژگان پیش او بابت کار ایلماز گلایه میکند و میگوید که ایلماز حتما با عدنان فرار کرده است و عدنان برای او از کرمعلی عزیزتر است، زیرا او بچه زلیخا است. همان لحظه ایلماز به خانه آمده و نسبت به این حرف مژگان واکنش نشان میدهد و می‌گوید که بین بچه هایش فرقی ندارد . سپس در مورد کار دمیر و حرفهای او مقابل خبرنگاران توضیح میدهد و علت کارش را میگوید. مژگان با او بحث میکند و ایلماز به او می‌گوید که اگر مشکل دارد طلاق بگیرد. مژگان می‌گوید که طلاق نخواهد گرفت تا او سراغ زلیخا نرود.
در خانه دمیر نیز، دمیر با زلیخا بحث کرده و می‌گوید که عدنان پسر او است و نباید اسم ایلماز را به عنوان پدر عدنان بیاورد. زلیخا با عصبانیت میگوید که عدنان فقط پسر خود اوست و او را نه به دمیر و نه به ایلماز نمی‌دهد.
دمیر ثانیه و غفور را صدا زده و با تهدید می‌گوید که گولتن دیگر حق ندارد پایش را داخل عمارت بگذارد.

در خانه تکین، بهیجه پاسپورت های فکرت را آورده و به تکین نشان میدهد و می‌گوید که فکرت برادرزاده او نیست و دروغ گفته است. تکین و ایلماز متعجب می شوند. بهیجه می‌گوید که فکرت قصد دارد او را بکشد تا میراث او را بالا بکشد. تکین نمی‌تواند این قضیه را درک کند و می‌گوید که اگر چنین چیزی بود، فکرت مانع کشته شدن تکین نمی شد. بهیجه می‌گوید که او حتما نقشه ای دارد و خودش با آنکارایی ها همدست است.
فکرت در یک انبار، دست و پای آن مرد آنکارایی را بسته و او را شکنجه میدهد تا از او اعتراف بگیرد که برای چه کسی کار میکند. آن مرد می‌گوید که نمی‌تواند چیزی بگوید. فکرت به او فشار می آورد و او به ناچار می‌گوید که برای مستشارها کار میکند. از طرف کلانتری با خانه تکین تماس گرفته و خبر می‌دهند که فکرت پیدا شده و آن آنکارایی را با خودش آورده و او تسلیم پلیس شده است. تکین خوشحال شده و به همراه ایلماز به کلانتری می روند. بهیجه از اینکه تکین هنوز به فکرت اهمیت میدهد کلافه می شود.
در کلانتری مشخص می شود که مستشار ها به خاطر موقعیت نظامی یک منطقه در چکوراوا، قصد تصاحب آن را داشته اند، که با درایت فکرت آنها دستگیر شده و چکوراوا نجات پیدا کرده است.
فکرت و تکین و ایلماز به خانه برمیگردند و تکین بابت کار بزرگ فکرت به او افتخار میکند. او فعلا چیزی بابت پاسپورت فکرت به روی او نمی آورد و از نظرش کار او خیلی مهمتر است و ارزش زیادی دارد. بهیجه به شدت لجش گرفته است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا