خلاصه داستان قسمت ۲۷۵ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۷۵ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۷۵ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۷۵ سریال ترکی گودال

یاماچ مدتی بی حرکت روی مبل نهیر می نشیند و هیچ حرفی نمی زند. بعد نهیر از او می خواهد که درباره ی بارداری اش تصمیمی بگیرند. یاماچ می گوید:« من نمی خوام بچه. نمی تونم بابا بشم.» نهیر ناراحت می شود اما وانمود می کند که با او همفکر است و توان پذیرفتن مسئولیت بچه را ندارد. یاماچ می گوید:« من اگه نتونم از اون بچه محافظت کنم و از دستش بدم نمی تونم اون بار سنگینو تحمل کنم.» نهیر با بغض می گوید:« من این مشکل رو امشب حل می کنم نگران نباش. نمی تونم بچه ی مردی رو به دنیا بیارم که دوسم نداره.» یاماچ از خانه ی او بیرون می رود و در راه خاطرات خودش و نهیر را مرور می کند و به یاد روزی می افتد که ادریس به عنوان آخرین درخواستش به یاماچ گفته بود که برایش نوه بیاورد. یاماچ در این فکر و خیالهاست که قاتل هایی که دنبال جایزه ی پنج میلیون لیری اند به او حمله می کنند. یاماچ با حرص بیشتری کتکشان می زند و وقتی در مبارزه کم می آورد ماهسون از راه می رسد و مثل همیشه نجاتش می دهد.

فخری جوانهای بیکار محله را با وعده ی کار در انباری جمع می کند. او با دو ساک پر از مواد مخدر وارد انبار می شود و رو به همه می گوید:« پیشاپیش بگم اون کاری که گفتم کاری نیست که با غرور و افتخار انجامش بدید.» وقتی جوانها مواد را می بینند جا می خورند. یک نفر اعتراض می کند و می گوید:« عمو فخری تو حواست هست کجایی؟» فخری می گوید:« آره تو گودالم. گودال ادریس و کوچوالی هایی که خبری ازشون نیست و حتی حالمون رو هم نمی پرسن.» آنها که چند وقتی است بیکارند و زیر فشار بی پولی سر خم کرده اند همان شب کارشان را شروع می کنند. جوانها در کوچه پس کوچه های گودال می چرخند و دست به دست مواد مخدر پخش می کنند. یک عده می فروشند و یک عده مصرف می کنند. بعضی ها هم هر دو را با هم انجام می دهند. آن شب فروشنده ها دست پر به خانه هایشان برمی گردند اما از کاری که کرده اند راضی و مطمئن نیستند. نهیر با وجود اینکه احساس بدی دارد و مردد است برای سقط جنین به مطب دکتر می رود و از دکتر می خواهد که هر چه زودتر کار را تمام کند. درست در لحظه ای که دکتر می خواهد به او تزریق کند یاماچ سراسیمه از راه می رسد و می گوید:« کسی نمی تونه به بچه ی من آسیب بزنه. من و مادرش تصمیم گرفتیم نگهش داریم. من به بابام قول دادم.» نهیر لبخندی می زند و یاماچ همان شب او را به خانه می برد و به سلطان می گوید:« نهیر از این به بعد اینجا زندگی می کنه.» سلطان جا می خورد اما با خوشرویی قبول می کند و نهیر را به خانه راه می دهد.

یاماچ برای ملاقات با عمو به بیمارستان می رود. عمو از دیدن او کمی شاکی می شود و می گوید:« تو چرا گودال نرفتی و اومدی پیش من؟ باید بری اونجایی که منو به این روز آورده. مردم گودال بیکارن و سرشون پایینه. هیچی بدتر از این نیست. بخاطر اینکه تو خواستی استانبولو بگیری مردم گودال تاوان دادن. این قضیه به این راحتی حل نمی شه باید بری گودال چشماتو باز کنی و درستش کنی.» یاماچ وارد گودال می شود و جوانهای بیکار را می بیند که سرخوش در کوچه ها می چرخند و تلو تلو می خورند. یاماچ متوجه می شود که رفتار آنها غیر عادی است و تعقیبشان می کند و به پشت بامی می رسد که تعداد بیشتری از بچه محل ها انجا هستند. هر کدام نشئه و بی خیال در گوشه ای لم داده اند. یاماچ سر انها فریاد می زند اما فایده ای ندارد. در همین موقع چاعتای با یاماچ تماس می گیرد و به او می گوید:« یادته بهم گفتی نمی ذاری مواد وارد استانبول کنم؟ حالا من اون مواد رو وارد خونه ی خودت کردم. یکم با این قضیه دست و پنجه نرم کن.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا