خلاصه داستان قسمت ۲۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در حیاط خانه تکین، مژگان و فکرت نشسته اند. مژگان ای خاطرات کودکی خود و مشکلات بعد از طلاق پدر و مادرش تعریف می‌کند و می‌گوید که برای همین دلش نمیخواهد این اتفاقات را کرمعلی نیز تجربه کند و قصد طلاق ندارد. او سپس از اینکه فکرت را مشغول حرفهای خودش کرده از او معذرت خواهی میکند.
صبح روز بعد سر میز صبحانه، تکین میگوید که موضوع مهمی را میخواهد با همه در میان بگذارد. سپس خبر میدهد که قرار است با هولیا ازدواج کند و با این کار آنها تلاشی برای تمام کردن خصومت تو خانواده میکنند. همه متعجب شده و بهیجه به شدت عصبی می شود. ایلماز به تکین می‌گوید که به خواسته تو احترام می‌گذارد، اما خصومت او با دمیر تا زمان حل نشدن مسأله عدنان ادامه دارد.

مژگان و بهیجه به بهانه سر زدن به کرمعلی به اتاق می روند. بهیجه با عصبانیت میگوید که با آمدن هولیا به آن خانه، آنها دیگر جایگاهی نخواهند داشت و قدرت به دست هولیا و فکرت می افتد و به زودی آنها را بیرون میکنند. او می‌گوید که باید زودتر چاره ای سریع برای کنار زدن هولیا پیدا کند.
در بازار، ایلماز زلیخا را میبیند و میخواهد با او حرف بزند. زلیخا از او میخواهد که تقدیرشان را بپذیرد و از او بگذرد. سپس می رود.
سودا به پارچه فروشی می رود، اما پارچه فروش حاضر به فروش پارچه به او نمی شود. همان لحظه زلیخا داخل می رود و با پارچه فروش بحث میکند و به او هشدار میدهد که کسی حق ندارد باعث ناراحتی سودا بشود و همه باید با او عادی برخورد کنند. پارچه فروش از سودا معذرت خواهی میکند. سودا از زلیخا تشکر میکند.

هولیا در خانه مشغول نوشتن وصیتنامه خود برای دمیر است. او برای دمیر می‌نویسد که بیش از این زلیخا را اذیت نکند. سپس مینویسد که همانطور که به وصیت پدرش عمل کرده، به وصیت او نیز احترام بگذارد و از عشقش به تکین و قصد ازدواجش به او می‌گوید. او قصد دارد در مورد زلیخا نیز چیزی بنویسد، اما همان لحظه ثانیه داخل اتاق آمده و به هولیا می‌گوید که فادیک از راشید باردار است. هولیا به گلخانه می رود و فادیک را صدا می زند تا با او صحبت کند. فادیک که تصور میکند ماجرای فرار هامینه و دزدیده شدن طلاهایش لو رفته است، بابت آن معذرت خواهی میکند. هولیا از فادیک عصبانی شده و او را به خاطر اینکه حواسش به هامینه نبوده دعوا میکند. سپس موضوع بارداری را پیش میکشد. فادیک شوکه شده و می‌گوید که چنین چیزی صحت ندارد. هولیا به خاطر ماجرای هامینه عصبی است و فادیک را بیرون می فرستد. او به ثانیه می‌گوید که النگوها بدل بوده اند، اما بحث او خود هامینه است که مراقبش نبوده اند.

یک تماس تلفنی با هولیا بر قرار می شود و او حاضر شده تا بیرون برود. ماشین راجیع، راننده هولیا مشکل دارد. هولیا به او می‌گوید که او را به قرار برساند و سپس برای تعمیر ماشین برود. هولیا پیش مردی می رود که قرار بود در مرود بهیجه تحقیق کند. سپس پرونده بهیجه را از او می‌گیرد و در خرابه های شهر، سر قرار با بهیجه می رود. او به بهیجه می‌گوید که تمام مسایل زندگی قبلی او را فهمیده و میداند که شهرهای قبلی او همگی به عنوان سکته فوت کرده و پدر مژگان نیز برگه فوت آنها را امضا کرده است. او بهیجه را تهدید میکند و میگوید که میداند قصد دارد سر تکین نیز این بلا را بیاورد و مژگان برگه فوت او را به عنوان سکته امضا کند. سپس با عصبانیت به بهیجه می‌گوید که یا همین حالا وسایلش را جمع کرده و با مژگان از چکوراوا می روند، و یا او با پرونده پیش دادستان می رود و دست او را رو میکند. بهیجه از اینکه هولیا او را قاتل میخواند عصبی می شود. او از کیف خود چاقویی درآورده و به سمت هولیا حمله میکند و او را با ضربات چاقو به قتل می رساند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا