خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۲۷ سریال ترکی اوچ کوروش
آنها رد ماشین کارتال را میگیرن و به دره میرسند. وقتی از ماشین پیاده میشن میبینن که ماشین از دره به پایین پرت شده افه ناباورانه نگاه میکنه و با حالی داغون میشینه و گریه میکنه. کارتال مدام لیلا را صدا میزنه و میگه گلم!! شسو و روشن جلوی کارتال را میگیرن تا خودشو از دره پرت نکنه! انقدر دست و پا میزنه که از حال میره. نریمان مدام به شسو و روشن و کارتال و افه زنگ میزنه تا خبری بگیره اما هیچکی به تلفنش جواب نمیده. شسو به کونیالی زنگ میزنه و میگه یجوری حرف بزن که کسی نفهمه اما کونیالی همان موقع تلفنو به نریمان میده، شسو مجبور میشه تا ماجرارو دست و پا شکسته بهش بگه و میگه که یه حادثه ای اتفاق افتاده اما هیچی نمیدونیم که لیلا زنده ست یا نه اصلا نمیدونیم کجاست! نریمان حالش بد میشه و بهشون میگه تلویزیون روشن کنین شاید تو اخبار یه چیزی بگه. انها یکدفعه صدای آهنگ میشنون و متوجه میشن که اوکتای از خواب بیدار شده، نریمان با عصبانیت پیشش میره و میگه دنیارو آب ببره تورو خواب میبره! این همه مدت خودتو اینجا حبس کردی نیومدی بیرون تا پشت بچه هات باشی ولی واسه اون فرهان از این خونه رفتی بیرون! ولی همون فرهان دخترتو دزدیده! متوجهی؟ اوکتای لیوان از دستش میوفته و سرجاش میشینه و چشماش پر از اشک میشه. افه یکدفعه چشمش به انگشتر لیلا میوفته که رو زمینه و جا میخوره.
(چند ساعت قبل؛ لیلا میبینه که فرهان با سرعت زیاد به طرف دره میره او گریه میکنه و با صدای بلند بهش میگه داری چیکار میکنی فرهان؟ و مدام داد میزنه فرهان نه! اما فرهان لب پرتگاه می ایستد، او پیاده میشه و لیلارو از ماشین پیاده میکنه و ماشینو از دره پرت میکنه تا همه فکر کنن که اونا هم مردن ولی لیلا برای نشونه انگشترشو رو زمین میندازه.) افه یکدفعه داد میزنه و میگه هیچکی از جاش تکون نخوره! سپس زمینو نگاه میکنه و رد کفشو میگیره با دیدن کف کفش همه متوجه میشه که رد کفش متعلق به هیچکدوم از اونا نیست افه میگه همش نقشه ست تا ذهنمونو درگیر کنن لیلا زنده ست رفتن تو جنگل خیلی نمیتونن دور شده باشن پخش بشین! همگی تو جنگل به دنبال لیلا می افتند که لیلا با شنیدن صدای افه فریاد میزنه و کمک میخواد. فرهان با گرفتن اسلحه رو سر لیلا او را تهدید میکنه که جلو نیاد. افه بهش میگه بیا یه معامله کنیم تو با لیلا کاری نداشته باش ولش کن منم با تو کار ندارم سوییچ ماشینمم میدم و به همه افرادم میگم از اونجا دور بشن که راحت فرار کنی ولی باید لیلارو بزاری اینجا! فرهان میگه دروغ میگی! افه همان موقع زنگ میزنه به کارتال و روی پخش میزاره صدارو و بهشون میگه اینجا هیچ خبری نیست الکی نیاین اینجا! وقتو تلف نکنین برین جاهای دیگه رو بگردین. سپس لیلارو ول میکنه و فرار میکنه. بعد از رفتن فرهان، افه به سمت لیلا میره و او را در آغوش میگیره همان موقع کارتال از راه میرسه و اونارو میبینه.
کارتال، لیلارو در آغوش میگیره و خدارو شکر میکنه سپس از اونجایی که به افه شک کرده بهش چپ چپ نگاه میکنه. نریمان دلش مثل سیر و سرکه میجوشه که شسو بهش زنگ میزنه اما نریمان می ترسه که جواب بده وقتی بهار ازش میپرسه چرا جواب نمیدی؟ نریمان با ترس میگه اگه خبر بدی بخواد بده چی؟ بهار تلفنو برمیداره و جواب میده شسو بهش میگه که خوش خبرم، لیلارو پیدا کردیم حالش خوبه. بهار خوشحال میشه و به بقیه هم این خبرو میده. هالیده به نریمان میگه اگه موافق باشین بریم به پدر بزرگم خبر بدیم نظرتون چیه؟ نریمان به اتاق اوکتای میره که میبینه او اسلحه ای را برداشته و رو سر خودش گذاشته و میخواد خودکشی کنه. نریمان بهش میگه میخواستی خودتو بکشی؟ قسم میخورم اصلا جلوتو نگیرم ولی اومدم بهت بگم خدا بهت یه شانس دیگه داده! لیلا پیدا شده حالش خوبه میتونی زنده بمونی و از این به بعد واسه بچه هات پدری کنی و پشتشون باشی میتونی هم الان خودتو بکشی دیگه اینو میزارم پای خودت و از اتاق بیرون میاد. اوکتای سرجاش میشینه و شروع به گریه کردن میکنه و یاد روزی میوفته که لیلا بهش گفته بود ای کاش مثل قدیم پشتم بودی بابا، مثل اون موقع ها که یکی اذیتم میکرد دعواش میکردی. کارتال پیش افه میره ومیگه مگه تو نبودی که منو کتک زدی و دعوام میکردی که چرا گذاشتم فرار کنه؟ پس چرا خودتم همین کارو کردی؟ افه میگه واسه اینکه اسلحه گذاشته بود سر لیلا! اون جونش به خطر افتاده بود به خاطر تو، تویی که به اون فرهان کمک کردی و دو دستی خواهرتو دادی بهش! کارتال میگه هرچی بوده طرف حسابش من بودم! و با عصبانیت بهش میگه دیدمتون! نبینم دیگه دور و برش بپلکی! شما دوتا تو دوتا دنیای متفاوتین! بهار به اتاقش میره برای استراحت که شاهین را اونجا میبینه. بهار ازش میپرسه تو اینجا چیکار میکنی؟ شاهین میگه پدرتون منو فرستاد تا پیششون ببرمتون! اگه هم مخالفت کنین جون کارتال به خطر میوفته.
بهار به اونجا میره که میبینه پدرش بازیش داده و با برگشتنش قصد نداره به کارتال کاری نداشته باشه و میخواد بکشتش! بهار میگه پس منو واسه همیشه از دست میدی که همان موقع نوچه های نزیح به سمتش میرن که از اونجا نتونه در بره. کارتال و بقیه وقتی به محله میرسن همه در حال رقص و خوشحالین. قبل از پیاده شدن لیلا از کارتال میپرسه که نمیخوای درباره چیزی صحبت کنی؟ کارتال میگه نه و بهش یادآوری میکنه که افه کیه و بهش میگه که خیلی فرق دارین باهم و نشدنیه! نزیح به آتیلا میگه برگه های طلاقو بده به بهار امضا کنه هرچه سریعتر. شب موقع شام همه نشستن که یکدفعه اوکتای با ظاهری شیک سر میز شام میره همگی تعجب میکنن. اوکتای دست لیلارو میبوسه و ازش عذرخواهی میکنه و همدیگر را در آغوش میگیرن. کارتال میره تا بهار را صدا بزنه که میبینه رو تخت نامه گذاشته که از این بازی خسته شدم زورمون به بابام نمیرسه من رفتم نگرانم نباش. کارتال جا میخوره و ناراحت میشه همان موقع که داشت برای نریمان تعریف میکرد بهش زنگ میزنن و میگن آتیلا اومده قمارخانه. او با کلافگی به بیرون میره…..