خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۲۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۲۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

مورات با تعجب و تردید از دیدم می پرسد:« واسه چی باید بری ناشتا؟! » دیدم دستپاچه شده اما زود خودش را جمع می کند و می گوید:«قراره به خاطر بچه برم آزمایش بدم. فقط همین. » مورات هم که از این چیزها زیاد سر در نمی آورد باور می کند. ایپک و کرم وارد خانه ی ایپک می شوند که کرم با دیدن ابراهیم که پسر جوانی است و پیش دخترها نشسته، غیرتی می شود! حیات توضیح می دهد که ابراهیم برادرزاده ی فادیک است و نیازی به نگرانی نیست. مورات با حسرت به دو عکسی که از حیات دارد خیره می شود و غصه می خورد. از طرفی حیات بی خواب شده و به بالکن می رود. ابراهیم از او دعوت می کند تا با هم قهوه بخورند. حیات می پرسد:«این که به هیچ جا تعلق نداشته باشی چجوریه؟ » ابراهیم می گوید:« تو حس کردی به جایی تعلق داشته باشِی؟ » حیات می گوید:« اینجا نه. اما آدم ها و دوستامن که بهشون وابسته م… یه سوال بپرسم؟ تو استانبول چون کسی نمونده بوده رفتی؟ » ابراهیم می گوید: «من عاشق شدم و بهم خیانت شد برای همین رفتم. » ادا کمی فکر می کند و زیرلب می گوید:« کاش منم بتونم برم… »

ابراهیم می گوید:« فقط حواست باشه رفتن و فرار کردن رو با هم قاطی نکنی. هروقت بخوای میتونی از پیش ادما و شهر بری اما نمیتونی از خودت و احساساتت فرار کنی. » مورات در خواب می بیند که حیات قصد رفتن دارد. او با عجله و نگرانی خودش را به حیات می رساند و از او می خواهد که تنهایش نگذارد. اما حیات با گفتن این که نمی تواند از دور شاهد ازدواج او و دیدم باشد و باید برود، ترکش می کند. مورات با پریشان حالی از خواب می پرد و چون نگران حیات شده فورا زنگ می زند تا ببیند چه می کند و کجاست؟! حیات از این تماس او متعجب می شود. آصلی می گوید:« من فکر میکنم این موقع خوابتو دیده که یهو بهت زنگ زده! » اما حیات فکر نمی کند مورات خوابش را ببیند. وقتی مورات به شرکت می رسد، خبرنگارها به سمت او هجوم می آورند و در مورد دیدم و بچه و ازدواجشان می پرسند. مورات از این که خبر همه جا پخش شده حسابی اعصابش بهم می ریزد. حیات همراه او وارد آسانسور می شود و می گوید: «حتما یکیتون به خبرنگارها لو داده که اونا انقدر سوال پیچتون کردن! » مورات می گوید اگر از چیزی خبر ندارد بهتر است حرف نزند اما حیات می گوید:« من حلقه تونو تو انگشتتون نمیبینم و دیدم هم باهاتون زندگی نمیکنه! پس خبرنگارا حق دارن! » مورات با گفتن این که به او ربطی ندارد از حیات فاصله می گیرد.

ایپک با پدرش قرار ملاقات می گذارد و می گوید که مشکل دوستش حل شده و حالا قصد دارد پول را به صاحب اصلی اش برگرداند. پدرش حسابی خوشحال می شود که ایپک می گوید: «نگفتم پولو به تو میدم. به صاحب اصلیش یعنی کرم میدم! » پدرش می گوید:« بزرگش نکن. این کارارو به خاطر خوبی خودت کردم! کرم اصرار داشت این کارو کنیم! اما تو نگران نباش من با کرم حرف میزنم و اینو بین خودمون حل میکنیم. » و دستش را به سمت پاکت پول دراز می کند تا آن را بردارد اما ایپک این اجازه را به او نمی دهد و با عصبانیت به او خیره می شود. تووال مشغول پرو کردن لباس دومادی مورات توی تنش است و در عین حال خیلی به خاطر این موضوع ناراحت است. عظیمه سطلان هم از راه می رسد و وقتی مورات را در آن لباس می بیند اشک می ریزد. کمی بعد حیات هم از راه می رسد و با ناراحتی و بهت خیره به مورات می ماند. مورات هم شوکه شده و نگاهش را به او می دوزد. عظیمه نگاه هردوی آنها را می بیند و از حیات می خواهد تا با هم صحبتی داشته باشند.

دیدم و دریا از مغازه ی لوازم نوزاد فروشی بیرون می آیند که خبرنگارها به سمتشان می روند. دریا به عمد می گوید:« ما در مورد این قضیه بعدا خانوادگی یه توضیح مفصل میدیم. حالا برین کنار دیدم خانم رو اذیت نکنین نباید خیلی سرپا بمونه! » انها به کافه ای می روند و دیدم در مورد این که خبرنگارها سرشان ریخته اند می پرسد. دریا می گوید که همش کار خودش بوده و همانطور که قول داده بوده به دیدم در این مورد کمک خواهد کرد! عظیمه سلطان به حیات می گوید که مورات حال خوبی ندارد چون دلش پیش کس دیگری گیر است و این ازدواج همش به خاطر بچه است و فرمالیته است و بعد از به دنیا آمدن بچه قصد دارد طلاق بگیرد. و اضافه می کند:« البته اگه اون دختری که دوسش داره منتظرش بمونه. » حیات ذوقش را پنهان می کند و می گوید: «کسی که عاشقه منتظر میمونه… »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا