خلاصه داستان قسمت ۲۸۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۸۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
فکرت که به خانه دمیر رفته بود، دم در متوجه مرگ هولیا شده و از آنجا می رود تا خبر را به تکین برساند.
در خانه دمیر همه پریشان هستند. کارگران همگی در حیاط جمع شده و گریه میکنند. غفور و ثانیه نیز به شدت گریه میکنند.
تکین و ایلماز و افرادشان در جنگل مشغول گشتن هستند. فکرت آنها را پیدا میکند. تکین منتظر شنیدن خبر خوش از فکرت است، اما فکرت با ناراحتی و مکث، به تکین تسلیت میگوید. تکین شوکه شده و روی زمین زانو می زند و گریه میکند.
خانمهای جلسه خیریه همچنان در کلوپ شهر نشسته و منتظر آمدن هولیا هستند. سودا وارد کلوپ شهر شده و روی میز دیگری می نشیند. زنها با یکدیگر پچ پچ میکنند و از اینکه سودا به خودش جسارت داده و به آنجا آمده حرصشان میگیرد. همان لحظه یک نفر داخل آمده و سراسیمه خبر میدهد که هولیا کشته شده است. همه شوکه می شوند و سریع بلند می شوند تا به سمت خانه دمیر بروند.
شرمین نیز شوکه شده است. بهیجه با خونسردی نشسته و سعی دارد خودش را مضطرب نشان دهد.او همراه بقیه نمی رود. سودا نیز با شنیدن خبر شوکه و ناراحت می شود.
تکین و ایلماز به خانه دمیر می رسند. تکین با ناراحتی و با قدمهای سنگین، به سمت اتاق هولیا می رود. او دمیر را کنار جنازه هولیا میبیند. سپس جلو رفته و به دمیر تسلیت میگوید. دمیر کنار می رود و تکین کنار هولیا می نشیند. او با گریه از اینکه هولیا او را تنها گذاشته است گله میکند و قربان صدقه او می رود. زلیخا کنار پای دمیر می نشیند و گریه میکند. ایلماز به اتاق آمده و به دمیر تسلیت میگوید.
در خانه تکین، گولتن با شنیدن خبر مرگ هولیا به شدت گریه میکند. مژگان نیز ناراحت شده است. چتین گولتن را بغل کرده و سعی دارد او را آرام کند. گولتن بی تابی میکند و میگوید که یتیم شده و مادرش را از دست داده است. سپس به سمت در می رود و میگوید که باید به خانه دمیر برود.
بهیجه به خانه می رود و به مژگان با خونسردی میگوید که خبر مرگ هولیا را شنیده است. مژگان ناگهان یاد حرفهای بهیجه می افتد که گفته بود راه حلی برای کنار زدن هولیا پیدا خواهد کرد. او به بهیجه مشکوک می شود. بهیجه بی اهمیت به او به حمام می رود.
حیاط خانه دمیر پر شده و همه برای عرض تسلیت آمده اند. پلیس آمده و ضمن تسلیت، به دمیر می گوید که به خاطر قتل، باید جنازه را برای کالبد شکافی ببرند.
هامینه به اتاق هولیا می رود. او با عصبانیت از همه میخواهد که از بالای سر دخترش کنار بروند تا راحت بخوابد. سپس ملافه ای روی هولیا میکشد و در حالی که قربان صدقه او می رود، از او میخواهد که راحت بخوابد و به مشکلاتش فکر نکند. زلیخا و ثانیه از کنار در با دیدن این صحنه گریه میکنند.
آمبولانس آمده و جنازه هولیا را همراه خود می برند. هامینه بی قراری میکند. دمیر پشت سر آمبولانس، در میان جمعیت با حسرت و ناراحتی رفتن مادرش برای آخرین بار از خانه را، تماشا میکند. شرمین نیز کنار دمیر ایستاده و گریه میکند.
در این میان، فکرت وارد خانه شده و پنهانی به اتاق کار دمیر می رود. او با پوزخندی به عکس عدنان، پدر دمیر نگاه میکند. سپس همه کشو ها را میگردد. او نامه ای پیدا کرده و آن را میخواند. سپس آن را سر جایش میگذارد و بیرون می آید.