خلاصه داستان قسمت ۲۸۱ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۸۱ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۸۱ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۸۱ سریال ترکی گودال

آذر با کاراجا تماس می گیرد و حالش را می پرسد. کاراجا از این که اذر انقدر حواسش به او است تعجب می کند و از طرفی هم خوشحال می شود و می گوید: «اینکه نگرانمی برام عجیبه… » آذر می گوید: «وقتی کنارم نباشی نگرانتم دیگه… » و بعد برای فردا شب با او قرار می گذارد اما کاراجا می گوید که نمی تواند. آذر می گوید: «اما من منتظرت میمونم. » و گوشی را قطع می کند. سلیم به جایی که متین را انجا زندانی کرده اند تا ترکش دهند می رود و کنار متین می نشیند و درمورد از دست دادن برادرهایشان  درد دل می کند و بعد اسلحه ای جلوی متین می گذارد و می گوید:« اگه می خوای فرار کنی از این استفاده کن. اگه نه، ما توی قهوه خونه منتظرتیم.» وارتولو فخری را به قهوه خانه می برد و از او بخاطر اینکه مواد را وارد گودال کرده توضیح می خواهد. فخری از کارش دفاع می کند و می گوید:« همه بیکار و گرسنه بودن و من فقط براشون کار پیدا کردم.» وارتولو به او فحش می دهد و می گوید:« نخیر تو یه فرصت دستت اومد و تونستی سو استفاده کنی.» فخری عصبانی می شود و می گوید که بیچارگی آنها را به این روز آورده و نمی شود قضاوتشان کرد. وارتولو با عصبانیت یقه ی او را می گیرد و با خشم می گوید:« تو داری به من یاد می دی بیچارگی چیه؟ توی سه روز بیچارگی رو فهمیدی و زود رفتی سراغ مواد و این جوونا رو بدبخت کردی؟»

فخری که دچار عذاب وجدان شده به آرامی می گوید:« من به همه گفتم که اگه راه دیگه ای دارن وارد این کار نشن. من راهی نداشتم که مواد فروختم. بچه هام خیلی سردشون بود.» واردتولو کمی دلش به حال او می سوزد و رهایش می کند و می پرسد که چه کسی پیشنهاد فروش مواد را به او داده؟ فخری کارت فاتح را به وارتولو نشان می دهد. جومالی به خانه ی وکیل داملا می رود و از آنجا به جای وکیل با داملا تماس می گیرد و به او می گوید:« زود می یارمت بیرون گلم. چاعتای ازم خواسته کاری که منو می کشه رو واسش انجام بدم. خواسته که به برادرهام و به خانوادم و به گودال خیانت کنم. بخاطر تو و بچه مون مجبورم قبول کنم و بعدش چون نمی تونم دیگه سرمو بالا بگیرم باید از گودال بریم.» داملا از او می خواهد که هرگز چنین کاری نکند. داملا تا صبح به حرفهایی که جومالی زده فکر می کند و مدام لحظه ای که خبر حامله بودنش را به جومالی داده بود به یاد می آورد و اضطراب زیادی می کشد. صبح جومالی با چاعتای تماس می گیرد و به او می گوید که پیشنهادش را قبول کرده است. چاعتای می گوید:« خیلی خوبه. پس هم شما و هم همسرتون امشب مهمون ما باشید.» بعد از این تماس سلیم کنار جومالی می نشیند و از او می پرسد که چاعتای با چه چیزی تهدیدش کرده و از او چه خواسته؟ جومالی جواب می دهد:« ازم خواسته بمیرم. هر چی که منو می کشه رو خواسته.»

یاماچ به خیابان رو به رویی خانه ی امیر می رود تا شاهد انجام عملیات باشد. فاتح هم آنجاست و به کار او نظارت می کند. امیر همراه بچه هایش از خانه بیرون می آید و یاماچ وقتی دکمه ی بمب را در دست فاتح می بیند از او می خواهد که جلوی بچه های امیر دکمه را نزند و منتظر بماند. فاتح گوش نمی دهد و یاماچ او را زیر مشت و لگد می گیرد اما نمی تواند متوقفش کند و فاتح در نهایت دکمه را فشار می دهد. ماشین امیر منفجر می شود و همسرش با گریه به خیابان می دود و یاماچ که با دیدن این صحنه عصبانی شده فاتح را با دو گلوله میکشد. او جنازه ی فاتح را به خانه ی چاعتای می برد و آن را در حیاط جلوی پای چاعتای می گذارد و می گوید:« هر کاری گفتی انجام دادم و دارم انجام می دم. اگه می خوای باهام کار کنی باید یاد بگیری که بهم اعتماد کنی وگرنه عواقبشم باید قبول کنی.» چاعتای او را مجازات نمی کند. کاراجا که با آذر قرار دارد نیمه شب پنهانی از خانه بیرون می رود و سر کوچه سوار ماشین آذر می شود. از طرفی پلیسها وارد گودال می شوند و یاماچ را دستگیر می کنند.

سلیم که ماجرا را از جومالی شنیده و او را درک می کند همراهش تا جلوی خانه ی چاعتای می رود و در ماشین از او می پرسد که به تصمیمش مطمئن است؟ جومالی می گوید مطمئن است و بمبی در جیبش می گذارد و وارد خانه ی چاعتای می شود. جومالی که منتظر داملا است و از دیر کردن او خیلی نگران شده در اتاق کار چاعتای مدام پاهایش را روی زمین تکان می دهد و اضطراب می کشد. کمی بعد داملا درحالی که شلوارش خونی شده وارد اتاق می شود و ملافه ای پر خون را جلوی چاعتای می اندازد و غش می کند. جومالی با چشمان پر از اشک و ناباورانه به این صحنه نگاه می کند و بعد هم داملا را در آغوش می  گیرد و او را از خانه ی چاعتای بیرون می برد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا