خلاصه داستان قسمت ۲۸۵ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۸۵ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۸۵ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۸۵ سریال ترکی گودال

چاعتای برای معامله و تحویل جنس به مکان دور افتاده ی جنگلی می رود تا با شریکش دیدار کند. اما در آن قرار با وارتولو رو به رو می شود که با کلاه روسی ای که به سر گذاشته به رویش لبخند می زند و خودش را با اسم وارتولو سعدالدین معرفی می کند. چاعتای جا می خورد و از اینکه باز هم گرفتار حقه ی یاماچ شده و اعتبارش را از دست داده حرصش می گیرد. پلیسها هم از راه می رسند و مقابل دوربین خبرنگارها به چاعتای دستبند می زنند. هر کس که در حین معامله در انجا حضور داشته دستگیر می شود و یاماچ و ماهسون که از دور شاهد این ماجرا هستند لبخند می زنند. دوازده ساعت قبل، یاماچ اطلاعاتی که امیر درمورد اردنتها به آنها داده را پرینت می گیرد و با چند جعبه کاغذ مواجه می شود و وقتی می بیند که نمی تواند تا شب آنها را مطالعه کند امیر را صدا می زند و از او برای طبقه بندی مطالب کمک می خواهد. امیر خلاصه وار درباره ی روابطی که چاعتای دارد حرف می زند و می گوید:« اخیرا چاعتای با مردی به نام بوریس کار می کنه. ماهی دو بار تحویل جنس انجام می شه. یکی از بلغارستان به استانبول و اون یکی از استانبول به اروپا. معمولا خود چاعتای سر قرار نمی ره. شماها با این تعداد کم نمی تونید به آدمهای اونا حمله کنید. باید نقشه داشته باشید.» یاماچ سراغ علیچو می رود و تمام اطلاعات را در اختیار او می گذارد و از او می خواهد فقط ورقهایی را مطالعه کند که اسم بوریس در آنها هست.

جلاسون که کاراجا و آذر را در ماشین آذر با هم دیده با خجالت این موضوع را به یاماچ می گوید. یاماچ عصبانی می شود اما برای اینکه مطمئن شود بین کاراجا و دشمنشان رابطه ای وجود دارد از جلاسون می خواهد که فعلا کاری نکند و منتظر دستور او باشد. چاعتای با یاماچ تماس می گیرد و از او می خواهد که جومالی را بخاطر حمله ای که شب گذشته کرده تحویلش بدهد وقتی که یاماچ مخالفت می کند، چاعتای می گوید:« باشه پس خودم می گیرمش.» یاماچ هم وظیفه ی محافظت از جومالی را به ماهسون می سپارد و از وارتولو هم می خواهد که به مسئله ی بوریس رسیدگی کند. در همین بین علیچو موفق می شود که خانه ی بوریس را پیدا می کند. چاعتای که زنده ماندنش به کمک مرتضی ذهنش را درگیر کرده از او می پرسد که چگونه هنگام حمله ی جومالی پیش او آمده و نجاتش داده؟ مرتضی می گوید:« توی گودال خبرا زود می پیچه. وقتی فهمیدم که جومالی با عصبانیت از گودال بیرون رفته فهمیدم می خواد بیاد سراغ شما. من هم زود تعقیبش کردم و تونستم نجاتتون بدم.» بعد از این مکالمه چاعتای که از حرفهای او قانع نشده به افرادش دستور می دهد که مرتضی را دستگیر کنند و گوشی او را چک کنند.

یاماچ و وارتولو با هم به خانه ی بوریس می روند. وقتی بوریس از خانه بیرون می رود یاماچ تعقیبش می کند اما وارتولو همانجا منتظر می ماند. یاماچ به انباری که پر از آدمهای بوریس است پا می گذارد و خیلی راحت گیر آنها می افتد و تسلیم می شود. وقتی که یاماچ را به یک صندلی می بندند، او رو به بوریس با اعتماد به نفس می گوید:« اومدم با شما یه توافقی کنم. شما به من چاعتای رو بدید و من هم نمی کشمتون.» بوریس زیر خنده می زند و جواب می دهد:« یه کار دیگه کنیم. من شما رو بدم به چاعتای تا اون شما رو بکشه.» بعد هم با چاعتای تماس می گیرد و وقتی می فهمد که او قصد ندارد شخصا شب برای تحویل جنس بیاید می گوید:« باید بیای. یه هدیه برات دارم. می خوام یاماچ کوچوالی رو بهت بدم.» ماهسون جومالی را تعقیب می کند تا محافظش باشد اما جومالی که متوجه تعقیب شدنش شده ماهسون را گیر می اندازد و وقتی می بیند که او نمرده است تعجب می کند و با او درگیر می شود. ماهسون که قصدش دعوا و درگیری نیست کتک مفصلی از جومالی می خورد و به زور برای او توضیح می دهد که به دستور یاماچ برای محافظت کردن تعقیبش کرده است. کمی بعد افراد چاعتای به جومالی حمله می کنند و ماهسون او را نجات می دهد. در حمله های بعدی جومالی که دیگر به ماهسون اعتماد کرده کنار او مبارزه می کند. وقتی آنها تحت محاصره قرار می گیرند بره های سیاه از راه می رسند و افراد چاعتای را شکست می دهند.

وارتولو وقتی می بیند که خبری از یاماچ نشده خودش وارد عمل می شود و به کمک علیچو که از دور تیراندازی می کند به خانه ی بوریس حمله می کند و تمام افراد او را می کشد. وارتولو از بوریس آدرس انباری که یاماچ در ان زندانی شده را می گیرد و بعد هم می گوید:« تو باید آدرس جایی که امشب برای تحویل جنس با چاعتای قرار داری رو هم بدی. خودت سر قرار می ری و چاعتای رو تسلیم ما می کنی.» بوریس به ناچار قبول می کند و لحظه ای که وارتولو حواسش پرت می شود، بوریس از زیر مبل اسلحه ای بیرون می کشد تا او را بکشد اما علیچو زود تر شلیک می کند و بوریس کشته می شود. وارتولو از علیچو تشکر می کند می کند اما با درماندگی می گوید:« حالا چجوری باید چاعتای رو بکشونیم سر قرار؟ بوریس تنها چیزی بود که تو دستمون داشتیم.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا