خلاصه داستان قسمت ۲۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۲۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۲۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۲۸ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

ییلدیز با عصبانیت به چاتای میگه دست پیش گرفتس که پس نیفتی؟ واسه من داستان درست کردی؟ تو دیگه چقدر پررویی! همان موقع چتین وارد اتاق هتل میشه میگه آقا جلسه طبقه بالاعه اشتباهی اومدین اینجا. چاتای میخنده و میگه نقشه خوبیه اما من گول نمیخورم. دوعان بهش میگه میخوای باور کنی یا نکنی اون دیگه مشکل خودته ما اینجا با اسرا خانم قرار داریم و وقت نداشت که بیاد بیرون به خاطر همین ما اومدیم اینجا برای خیریه‌ست لباس بچه گانه می‌خواهیم از ییلدیز هم خواهش کردم که بیاد چون مادر هستش تو انتخاب لباس میتونه بهمون کمک کنه چاتای با عصبانیت بهش میگه این بازی تازه شروع شده و هنوز تموم نشده دوعان میخنده. تو مسیر برگشت ییلدیز به چاتای میگه تو خجالت نکشیدی همچین نقشه ای واسم کشیدی؟ چاتای بهش میگه تو باید خجالت بکشی که روی گوشی من ردیاب نصب کردی، گوشیمو داده بودم به سادایی اومده بود به هتل. ییلدیز می‌گه سابقت خرابه بهت اعتماد ندارم هر کاری کنم حق دارم معلوم نیست دیگه از کییا بچه داری بهش میگه چرا باور نمیکنی؟

من دیگه با کومرو رابطه ای ندارم اون داره ازدواج میکنه تموم کن! فیضا به اتاق اندر میره تا ببینه باهاش چیکار داشته اندر میگه  مثل اینکه قرار بود از این جا بری فیضا بهش میگه قرار شد تا زمانی که کار پیدا کردم همینجا بمونم اندر بهش پیشنهاد میده تا دستیارش بشه اما فیضا قبول نمیکنه و میگه می خوام شانسمو جاهای دیگه امتحان کنم. چاتای وقتی به اتاقش میره میبینه که دوعان اونجاست بهش میگه تو اینجا چیکار می کنی؟ دوعان می‌گه میخواستم باهات حرف بزنم گفتم دور از چشم بقیه باشه بهتره واسه همین اومدم اتاقت سپس بهش میگه تو تا الان باید متوجه شده باشی که با من نمی تونی در بیفتی؟ آخرش بازنده خودتی اما چاتای حرفشو قبول نداره می‌گه جوجه را آخر پاییز میشمارند و ازش میخواد تا آن جا رو ترک کنه.  ییلدیز با عصبانیت برای مادرش تعریف میکنه که تو هتل چه اتفاق هایی افتاده سپس میگه برای عوض شدن حال و احوال مون یه جشن بابانوئل برای بچم بگیریم به اندر هم زنگ بزنم بیاد.

وقتی به اندر زنگ میزنه او مخالفت میکنه و میگه من خانه دار نیستم که وقتم آزاد باشه تو شرکت کار دارم از طرفی تو جشن‌های بچه ها کلاً بهم خوش نمیگذره ولی پیشنهاد میده که شب سه تایی با چاتای برن به رستوران عمر و با هم دیگه شام بخورند به خاطر اینکه امکان داره اونجا کومرو هم باشه قبول میکنه و میگه فکر خوبیه. فیضا با آرزو قرار گذاشته و بهش میگه وقت زیادی ندارم به هوای خوردن ناهار اومدم بیرون آرزو بهش میگه پرونده هایی که برای سامی بردیم خیلی خوب بود و تعریف کرد یک سری مدارک دیگه هم میخواد که تو این فاصله که اونجایی باید بیاریم فیضا با اینکه استرس داره و از اندر بیشتر از همه میترسه قبول میکنه. ییلدیز با دوستانش و بچه هایشان جشن بابا نوئل گرفتن و منتظر امیر هستند که با لباس بابانوئل به اونجا بیاد اما قبل از رسیدن امیر یه دزد که با پوشش بابانوئل به خانه ها می رفته و وسایل قیمتی از آنجا بر می داشته و تو کیسه‌اش میزاشته به خانه ییلدیز میره. آنها از آنجایی که فکر می‌کنند امیر هستش چیزی بهش نمیگن.

وقتی آنها در حال رقصیدن هستند دزد از فرصت استفاده میکنه و وسایلی را بر میداره همان موقع امیر از راه میرسه و آنها متوجه می شوند که کسی که اونجا بوده امیر نبوده او را می‌گیرند و به پلیس تحویل می‌دهند. کومرو پیش عمر به رستوران میره تا حالشو بپرسه عمر نظرشو درباره عمه میپرسه و او تو ظاهر بهش میگه خیلی ازش خوشم اومد خیلی رک و ساده است عمر با شنیدن این حرف خوشحال میشه و میگه پس شب با دوعان خان بیا اینجا با هم دیگه شام بخوریم او هم قبول میکنه. ییلدیز با امیر حرف میزنه و ازش میپرسه که برنامه عمر واسه امشب چیه؟ برنامه خاصی داره؟ امیر بهش میگه با عمه و کومرو و پدرش شب قرار شام بخورن ییلدیز خوشحال می شه و می گه اینجوری خیلی خوب شد، این جوری می تونم چاتای را زیر نظر بگیرم که چه واکنشی نشون میده با دیدن کومرو. به خاطر همین به چاتای زنگ میزنه و الکی گریه میکنه تا خودشو مظلوم نشون بده و بهش ماجرای دزد را میگه. چاتای جا میخوره و میگه یعنی چی؟ دزدی این موقع صبح؟ شماها همه حالتون خوبه؟ اتفاقی نیفتاده؟ هالیت جان خوبه؟

ییلدیز بهش میگه خوب که نه ولی سعی می کنیم که خوب باشیم و چاتای را به طرف خانه می کشاند وقتی چاتای به خانه میرسه ماجرا رو کامل ازش میپرسه ییلدیز همه را تعریف می کنه و ازش می خواد تا شب با اندر بیرون برن واسه شام تا اینجوری حال و هوای اونم عوض بشه چاتای اول مخالفت میکنه و میگه ما تو این وضعیتی که هستیم درست نیست با اندر بریم بیرون ییلدیز بهونه میکنه و میگه من حالم بده چرا نمیفهمی؟ اینجوری میریم بیرون یه خورده حال و هوای منم عوض میشه. چاتای ناچار قبول می کنه، فیضا به امور مالی میره و به بهانه اینکه دوعان خان تراز شرکتو میخواد بهش میگه که تراز و آماده کنه او هم قبول میکنه اما قبل از تحویل دادن به فیضا به اتاق اندر میره و ماجرا رو بهش میگه. او متوجه میشه که فیضا کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست و داره کار هایی میکنه  به خاطره همین اندر به جانر زنگ میزنه و ازش می خواد تا هر چه سریعتر به شرکت بیاد. وقتی میرسه اندر ازش میخواد تا فیضا را تعقیب کنه. وقتی اندر به رستوران میره میبینه که دوعان و کومرو با عمر و عمه‌اش سر یه میز نشستن و در حال خوردن غذا هستند او تعجب می کنه و به آنجا میره و سلامی میکنه.

دوعان بهش میگه اگه بخوای میتونی سرمیز ما بشینی اما اندر تشکر میکنه و ادامه می ده که با چاتای و ییلدیز قرار با هم شام بخوریم و سر یه میز دیگه میشینم و چند دقیقه بعد ییلدیز و چاتای از راه میرسند. کومرو از دیدن آن دو نفر کنار هم حرص میخوره اما به‌خاطر عمر و نقشه هاش خودشو سریع جمع میکنه. جانر فیضا را تعقیب کرده و متوجه می شه که به داخل یک برج که حسابی از نظر امنیتی بالاست رفت. از تاکسی های خطی میپرسه که این ملک میدونن مال کیه؟ راننده تاکسی بهش میگه این ملک شخصیه و واسه یک تاجر هستش و به سرعت به طرف اندر میره…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا