خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۲۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۲۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۲۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

فرمانده عملیات دستگیری هاکان به بیمارستان می‌رود و عکس بزرگ بهار را انجا میبیند .علی جلو میاید و با هم دست میدهند. علی میگوید نخواستم مزاحم کارتان شوم و گفتم اینجا بیایید. او میگوید چیزی برای عذر خواهی نیست ما هردو مشغول نجات جان مردم هستیم . تو آنروز کنترلت را از دست داده بودی.ولی ما طوزی اموزش دیدیم که در برابر هر مشکلی بایستیم. در اتاق عمل فشار و ضربان قلب مادر پایین میاید ….وقتی او بهوش میاید میبیند که بچه اش را از دست داده است و سلیم میگوید نجات هرد نفر غیر ممکن بود ایلول عکس بهار را نکاه میکتد علی از انحا رد میشود ولی اهمیتی به او نمی دهد. ایلول صدایش میکند و میپرسد چرا اینطور شده ای؟ علی میگوید خودت بهم گفتی از من دور شو و راحتم بزار…ایلول میگوید ولی الان باهات کار دارم و میخوام حرف برنم…علی میگوید من که بازیچه تو نیستم که هر وقت بگویی برو ، بروم و هر وقت بگویی بیا , بیایم…تو منو نشناختی..من میخوام که تکلیف این رابطه را مشخص کنی.ایلول از او عذر خواهی میکند و میگوید من در بعضی چیزها قبل از اینکه مطمئن شوم قضاوت کردم. علی میگوید تو با رفتارهایت هم منو خسته می‌کنی هم خودت رو.بهتره فردا در خانه بمانی و استراحت کنی.
ایپک میخواهد سرکار برود‌. ودات چند جعبه شرینی به او میدهد و میگوید مادرت درست کرده. یک جعبه برای سینان است و یک جعبه هم به خواهرت بده چون اون از این شیرینی ها دوست داره و مادر بزرگش درست میکرد.
پرستار اوزگه به ایلول زنگ می‌زند و می‌گوید یک موتور سوار تصادفی اورده اند. بعد از آن علی می‌آید و به آنها میگوید که ایلول در مرخصی است و به او زنگ نزنند.و خودش کارهای او را انجام خواهد داد.پرستار اوزگه به صمد میگوید: ولی من قبلن به ایلول زنگ زده بودم و اون میاد. سلیمان و سینان صحبت میکنند.سلیمان میپرسد: که گلهای مزار بهار را کی اورده بود ؟ او هم میگوید: حتما دوستانش اورده اند.سلیمان به راننده می‌گوید سریع تر برود چون نمی خواهد دیدن اتفاقات امروز بیمارستان را از دست بدهد‌ فاتح در زندان است و دست یکی از زندانیان را میبیند و میگوید اگر بیمارستان برگشتم میتوانی آنجا بیایی. آغوز به دیدنش رفته است و میگوید امده ام تا تو را بیرون ببرم. فاتح میگوید اگر بابام تورا فرستاده بهش بگو با من در گیر نشود. آغوز میگوید آن زندگی که در خور تو باشه همینه؟ فقط با یک درد، همه چی واست تموم شد؟ آغوز میگوید گذشته را اگر ما یا دیگران نوشته باشند، تمام شده و رفته.ولی چیزی به اسم آینده وجود داره. بیرون کلی انتخاب و راه حل است. که تو باید واسه اینده ات انتخاب کنی. با هم از اینجا میرویم و حق اعتراض هم نداری.
علی مرد موتور سوار را معاینه میکند که ایلول میرسد.و اصرار میکند که خودش آمده و میخواهد بیمارش را رسیدگی کند. علی اهمیتی نمی دهد و کارش را دنبال میکند.ایلول با او بحث میکند و میگوید : تو میخواهی مرا مجازات کنی. علی می‌گوید: ما باید رابطه شخصی و رابطه پزشکی را از همدیگر جدا کنیم.من مافوق تو هستم و تو دستیار من هستی….تو در رفتارت در مواقع سختی ،مشکلات و نواقص داری.
ایلول در راهرو ایپک را میبیند و او میخواهد آن بسته شیرینی را به ایلول بدهد، اما ایلول میگوید :خودت را خسته نکن ما نه خواهر هستیم نه دوست هستیم.هیچوقت هم نخواهیم شد‌. ایپک زبر لب میگوید زمان نشان خواهد داد.
سینان و سلیمان به بیمارستان میروند .بهشان خبر میدهند که مامورین مالیاتی امده اند و در مورد انها گزارش داده شده است.سلیمان میگوید اشکالی ندارد ما چیز مخفی نداریم. سینان ایلول را می‌بیند و از اینکه او هنوز هم آنجا هست ناراحت است و به او میگوید: کنجکاوم بدانم که ضیا بهت چی گفته؟ اون بلده که بچه ها را سرگرم کنه.ایلول میگوید: ولی آن بچه ها خودشان همه چیزها را میفهمند. علی پیش ضیا میرود و در مورد مامورین مالیات سوال میکند.ضیا میگوید قصد انها تهنت زدن بمن است و من میخواهم بخاطر منافع بیمارستان استعفا بدهم.علی میگوید یعنی تسلیم انها میشوی؟ و کارهایی را که نکرده ای،به گردن بگیری؟ ضیا میگوید من گناهکارم چون میدان را برای انها و کارهایشان باز گذاشتم و نادیده گرفتم‌…برای تلافی انها باید کاری بکنم که برای بیمارستان بهتر است.
آلپ و صمد گپ میزنند و وارد اتاقی میشوند که ایپک هم آنجاست و با او اشنا میشوند. ایلول گزارش بیمار را از صمد میخواهد و او می‌رود تا آنرا از علی بگیرد. ایپک هم آنجا هست و خودش را بعنوان دستیار جدید به علی معرفی میکند. علی بعنوان اولین کارش از او میخواهد که به اتاق عمل برود و صمد هم آنجا حاضر باشد‌.
با هلی کوپتر روی پشت بام چند نفر بیمار را وارد میکنند . اغوذ و آلپ انجا رفته اند. آغوز به آلپ میگوید که بیماران را معاینه کند و خودش جلوتر میرود و پیش زنی که همراه بیماران آمده است میرود و میپرسد : اسرا خانم ..شما اینجا چکار میکنید؟ او میگوید بطور تصادفی پیش امده. و من مخصوصا بیماران‌ را اینحا اورده ام…به سینان زنگ بزنید .سینان به سلیمان میگوید از کجا میدانی که ضیا به آنها نمی گوید که این حسابها ربطی به او ندارند؟ سلیمان میکوید ضیا همیشه میخواهد که فهرمان باشد و بخاطر بیمارستان خودش‌ را فدا میکند.اغوز به سینان خبر میدهد که بیمارانی اورده اند و باید قبل از معاینه تمیز شوند و در باتلاق افتاده بودند.و محلی برای نظافت آنها لازم است. ایلول هم وارد اتاق عمل می‌شود و ایپک را آنجا میبیند .ایپک میگوید که دکتر علی از من دعوت کرده است.ایلول اعتراض میکند اما علی میگوید عمل شروع شده است.حین عمل بیمار مرگ مغزی میشود.
آغوز و الپ بیماران را معاینه میکنند. سلیم هم می‌آید که رسیدگی کند‌..علی در اتاقش لباسش را عوض میکند که ایلول میاید و از او در مورد کارهایش توضیح میخواهد و میگوید اگر به توانایی من شک داری میتوانی گزارش کنی اما پشت سرم کاری نکن. ایلول متوجه لباس خونی علی میشود و زخم او را پانسمان میکند. علی به او میگوید که اینکارها‌‌ را از تو یاد گرفته ام…سرخود،تنهایی با ماجراها روبروشدن و حل مشکلات و فرار کردن ، اینها رفتار های تو هستند.به اتفاقات با دید درست نگاه نمی کنی. او به‌‌ ایلول میفهماند که برای محافطت از او بعضی کارها را انجام میدهد. ایلول عصبانی میشود و میگوید: من از اینکه خودم ‌را بشماها ثابت کنم خسته شدم. میخواهم خوب و بد را خودم تجربه کنم. سلیم هم اینکار را میکند.من محتاج محافظت شما نیستم .علی میگوید: من را با دیگران مقایسه نکن.ایلول میگوید: بخاطر من خودت را خسته نکن چون من از سن کم یاد گرفته ام که از خودم محافطت کنم.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا