خلاصه داستان قسمت ۲۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۹۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

مژگان به بیمارستان می رود و همکاران به او حاملگی اش را تبریک می‌گویند. شرمین برای گرفتن داروهایش به بیمارستان آمده و خبر بارداری مژگان را شنیده و متعجب می شود. او به مژگان تبریک می‌گوید.
تکین پیش ایلماز رفته و با او صحبت میکند و میگوید که حتما مست بوده و چیزی یادش نمی آید، اما حق ندارد به زنش تهمت بزند. ایلماز دوباره حرف خودش را تکرار میکند. تکین عصبی شده و می‌گوید که اگر او بخواهد مژگان را بی عفت بخواند، از فرزندی طردش می کند. ایلماز می‌گوید که حاضر است طرد بشود اما کاری که نکرده را گردن نگیرد و باز هم تاکید میکند که مطمئن است آن بچه از ایلماز نیست.
در خانه دمیر سر میز صبحانه، دمیر از ثانیه سراغ غفور را میگیرد. ثانیه می‌گوید که غفور برای خریدن داروی دام ها به بازار رفته است. دمیر عصبی شده و می‌گوید که داروها دیروز رسیده و در انبار هستند. سپس از اینکه ثانیه حواسش به وضعیت مزرعه و کارها نیست او را دعوا میکند و به او هشدار میدهد که با این وضع بیرونشان میکند. زلیخا از دمیر میخواهد که بحث را ادامه ندهد. ثانیه نگاه معناداری به سودا کرده و می رود. سودا از دمیر میخواهد که سخت نگیرد و زحمات ثانیه را نادیده نگیرد.

شرمین به خانه دمیر آمده و بین صحبت ها خبر میدهد که مژگان باردار است. دمیر به زلیخا نگاه میکند و زلیخا گریه اش میگیرد و سریع به اتاق می رود. دمیر پشت سر او به اتاق رفته و میفهمد که علت ناراحتی شب قبل زلیخا نیز بارداری مژگان بوده است. او به زلیخا می‌گوید که بهتر است سرنوشتش را قبول کند و او نیز مانند ایلماز به زندگی اش برسد. سپس به ذهنش خطور میکند که زلیخا از رابطه زناشویی ایلماز ناراحت است و برای همین خودش نیز اجازه نزدیک شدن به دمیر را نمی‌دهد. زلیخا عصبی می شود. دمیر به او می‌گوید که ایلماز لیاقت عشق او را ندارد و خودش تا زمانی که زلیخا قدر او را بفهمد، منتظرش میماند.
شرمین در سالن مشغول صحبت با سودا است و به او پیشنهاد میدهد که همراهش به کلوپ شهر بیاید. سودا بهانه آورده و رفتن به کلوپ را به بعد موکول میکند. دمیر به سالن آمده و از پیشنهاد شرمین استقبال میکند و سودا را با او راهی کلوپ شهر میکند. زلیخا بهانه آورده و در خانه میماند.

زلیخا لباس مخصوصی مانند هولیا پوشیده و تمام کارگران را دم در عمارت جمع میکند.او به آنها می‌گوید که همگی باید برای حفظ زمین های ارزشمند چکوراوا تلاش کنند و خودش نیز پا به پای آنها همراهشان خواهد بود. همه زلیخا را تأیید کرده و برای او دست می زنند. زلیخا به همراه ثانیه، سوار اسب های هولیا می شوند و به سمت مزرعه می روند. ایلماز نیز بین جمعیت حرفهای زلیخا را می شنود. او هنگامی که زلیخا برمی‌گردد، پیش او می رود و از اینکه زلیخا قصد دارد راه هولیا را ادامه بدهد و دیگر پیگیر فرار با او نیست، با زلیخا بحث میکند. زلیخا طلبکارانه ماجرای بارداری مژگان را یادآوری کرده و بی اهمیت به حرفهای ایلماز داخل خانه می رود.
غفور برای اعزام شدن به آلمان برای کارگری، به موسسه رفته و ثبت نام میکند . هنگامی که غفور به خانه برمی‌گردد، ثانیه از اینکه او دوباره در حال انجام کاری است و از ثانیه پنهان میکند، با او دعوا میکند و نگران است که غفور دوباره به او خیانت نکرده باشد.

در شهر بین همه خبر رابطه بین فکرت و مژگان پخش می شود. چتین در خیابان این خبر را از دو نفر شده و با آنها درگیر می شود. ایلماز همان لحظه می رسد و وقتی این قضیه را می شنود، به شدت عصبانی شده و سراغ فکرت می رود.
چتین پیش تکین می رود و می‌گوید که خبر رابطه بین فکرت و مژگان پخش شده و ایلماز برای کشتن فکرت رفته است. مژگان با شنیدن این حرف شوکه می شود و سریع به همراه تکین دنبال ایلماز می روند.
ایلماز در شرکت به دنبال فکرت رفته و با اسلحه او را تهدید میکند و از اینکه او به ناموسش نظر داشته و به او خیانت کرده است، با عصبانیت با او دعوا میکند.فکرت شوکه و عصبانی شده و چنین چیزی را انکار میکند. تکین و مژگان سر می رسند. ایلماز قصد کشتن فکرت را دارد. همان لحظه مژگان از او میخواهد که دست نگه دارد. سپس با ترس می‌گوید که او حامله نیست و دروغ گفته است. همه شوکه می شوند‌.

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا