خلاصه داستان قسمت ۲۹۷ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹۷ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۹۷ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۹۷ سریال ترکی گودال

کاراجا با همان لباس سفید عروسی اسلحه به دست به آذر که پشت به او و رو به دریا در بالکن ایستاده نزدیک می شود و با صدایی لرزان می پرسد:« دستت به خون ادریس کوچوالی آلوده هست یا نه آذر؟ راستشو به من بگو.» کاراجا به سمت آذر نشانه می گیرد در حالی که دستانش به لرزه افتاده اند. آذر به آرامی به طرف او برمی گردد و با چشمانی غمگین و شرمنده نگاهش می کند…هشت ساعت قبل، ساعت چهار بعد ازظهر فادیک برای پادرمیانی به خانه ی سلطان می رود تا او را به عروسی نوه اش دعوت کند اما سلطان قبول نمی کند. فادیک موقع بازگشت از خانه ی کوچوالی ها سوار ماشین آذر می شود و از او می پرسد:« تو با این خانواده چیکار کردی که اینقدر از دستت عصبانین؟ کاری که کردی بخششی داره؟» آذر توضیحی نمی دهد اما می گوید که کارش بخششی ندارد. فادیک می پرسد:« کاراجا می دونه چیکار کردی؟» آذر جواب می دهد نه.

نهیر بعد از اینکه جلوی کیلینیک از یاماچ جدا می شود روی نیمکتی کنار خیابان می نشیند و گریه می کند. او روزی را به یاد می آورد که درمورد مرگ برادر بزرگترش جم با یاماچ درد دل کرده بود و یاماچ به او گفته بود:« می تونیم زخم هامون رو به کمک هم التیام بدیم.» نهیر بعد از مدتی گریه کردن برای آرام شدن به آسایشگاه روانی می رود و با قلدری یکی از اتاقهای آنجا را تصاحب می کند و همانجا می ماند. متین و علیچو به خواست سلطان او را تعقیب می کنند تا مراقبش باشند. از طرفی افسون که بعد از جر و بحث کردن با یاماچ عصبی شده به خانه اش برمی گردد و از مادربزرگش می خواهد او را در اتاق تنها بگذارد. افسون وقتی در اتاق تنها می شود شروع به گریه کردن می کند و برگه ای را پاره پاره می کند و ان را در سطل زباله می اندازد. مقبوله پنهانی افسون را نگاه می کند و به رفتار او مشکوک می شود.

آریک در انبار دور افتاده ای زندانی شده است. یکی از آدمهای چنگیز که مدیر امنیت اوست بدون اینکه چهره اش را بپوشاند با لحن تهدید آمیزی به آریک می گوید:« آقا اگدای می خوان که شما برید پیش برادرتون چاعتای. وگرنه کشته خواهید شد.» اریک از این موضوع کمی جا می خورد اما از فکر اینکه اگدای قصد سرنگون کردنش را دارد، پوزخندی می زند. وقتی آن مرد آنجا را ترک می کند، آریک به کمک چاقویی که در آستینش پنهان کرده دستانش را باز می کند و بعد از کشتن نگهبانها و عکس گرفتن از پلاک ماشین آنها پا به فرار می گذارد. او سوار یکی از ماشینها می شود و در راه جنگلی با سرن تماس می گیرد تا خبری از خودش بدهد اما بخاطر حمله ی افرادی که از پشت سر درحال تعقیب و تیر اندازی به او هستند تماس کوتاه می شود و آریک با درختی تصادف می کند و بی هوش می شود. ساعتی بعد آن آدمها در گاراژ ماشینهای قراضه دستان آریک را به فرمان ماشین دستبند می زنند.

سرن ماجرای گیر افتادن آریک را به چنگیز خبر می دهد و او را نگران می کند. در همین گیر و دار ندیم با چنگیز تماس می گیرد و به او می گوید:« اگه می خواید پسرتون زنده بمونه باید مو به مو به حرفام عمل کنید.» زمانی که او می خواهد خواسته هایش را بشمارد، چنگیز که از سر غرور نمی خواهد به کسی باج بدهد گوشی را به روی ندیم قطع می کند. در آن سو جرثقیلی ماشین بزرگی را درست بالای ماشین آریک نگه داشته و آماده ی رها کردن آن است. ندیم از این صحنه فیلم می گیرد و آن را برای جنگیز می فرستد و می نویسد:« اگه تا دوی نیمه شب جوابم رو ندی پسرت له می شه.» چنگیز از مدیر امنیتش فهمی، که زود خود را به محل کارش رسانده می خواهد سریع او را پیش یاماچ ببرد. چنگیز به پارکی که یاماچ در آنجا نشسته و با وارتولو درد دل می کند می رود و او را کنار ماشینش می کشاند و به یاماچ که نمی خواهد با او همکاری کند می گوید:« این شانس آخر توئه. اگه دیر کنی، به اندازه ی زنده هات مرده هات رو هم از دست خواهی داد.» یاماچ به ناچار سوار ماشین او می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا