خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۲۹ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۲۹ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی تو در بزن

صبح سمیحا ادا را سرزنش می کند که چرا تمام شب را با سرکان بوده. ادا می گوید که حال سرکان مساعد نبوده و نتوانسته تنهایش بگذارد. سمیحا در آخر فقط می گوید: «امیدوارم منو ناامید نکنی. »
آیدان با عصبانیت سراغ آیفر می رود و ادا را مقصر حال بد چند روزه ی سرکان می داند. آیفر هم با او شروع به جر و بحث می کند که الکس سر می رسد. زن ها با دیدن او فورا لبخند می زنند و الکس از آیفر می خواهد تا برایش یک شاخه گل رز اماده کند. هردوی انها منتظر می مانند تا بدانند الکس گل را به چه کسی میدهد.
ادا تمام ماجرای دیشب را برای دخترها تعریف می کند و آنها خیلی ذوق زده می شوند. وقتی ادا به سمت اتاق کارکنان می رود با سرکان برخورد می کند و هردو خنده شان می گیرد. سرکان می گوید: «وقتی اینجوری به هم برخورد کردیم رویای دیشبم یادم اومد. » ادا می گوید: «رویا نبود واقعیت بود. » سرکان می گوید: «پس چرا صبح که چشمامو باز کردم نبودی؟! » ادا کمی مکث می کند و می گوید: «سرکان ازت یکم زمان میخوام تا همه چیزو حل کنم. بهم اعتماد کن. » سرکان هم قبول می کند.آیفر و آیدان می پرسند که الکس به چه کسی می خواهد این شاخه گل را هدیه بدهد. الکس با سرخوشی می گوید: «یکیه که خیلی برام با ارزشه. میخوام تو رستوران ساعت چهار گل رو بهش بدم. »

هردوی انها راس ساعت چهار به رستوران می روند و با دیدن هم جا می خورند و وانمود می کنند که برای کار دیگری امده اند که آیدان می گوید: «بیا خودمونو گول نزنیم آیفر! دوتامونم عاشق الکس شدیم و کارهای مسخره میکنیم. » آیفر هم حرفش را قبول می کند و منتظر می مانند. الکس گل رز را به یکی از کارکنانش می دهد و با دیدن آن دو هیجان زده می گوید: «چه تصادفی! من همین الان شاخه گل رو به یکی از کارکنانم دادم که کارمند ماه شده. عادت کردم هر ماه این کارو بکنم. » و خیال آن دو را راحت می کند! بالجا به سمت ادا می رود و می گوید: «نمیخوای ازم معذرت خواهی کنی نه؟! » ادا می گوید: «چرا بکنم؟ تو بودی که عین منحرفا پیرهنش رو پوشیدی! » بالجا می گوید: «به تو چه؟ شما دیگه با هم رابطه ندارین. بهتره اینو قبولش کنی ادا! لابد خبر هم نداری آقا سرکان منو دعوت کردن تا همراهشون به پاریس برم. همین امروز! » ادا از شنیدن این موضوع اعصابش بهم می ریزد و سراغ سرکان می رود. سرکان لبخند می زند و می گوید: «از روی عصبانیت دیشب از بالجا خواستم بیاد. ولی تنها میرم. میخوای تو هم بیا. » ادا کمی عصبانیتش فروکش می کند و سرکان می گوید: «ادا تو برای من خیلی باارزشی میخوام مراقب خودت باشی چون اصلا به اون آدم اعتماد ندارم. » ادا می گوید: «سرکان من هم ازت خواستم بهم اعتماد کنی و بهم زمان بدی. » سرکان می گوید: «تا فردا که من از پاریس برگردم بهت فرصت میدم ادا. » ادا که نمیداند چطور باید در عرض یک روز آتو را از سمیحا به دست بیاورد از ملو می خواهد کمکش کند. ملو به بهانه ی بردن قهوه برای سمیحا به اتاق او می رود و عمدا قهوه را روی لباسش می ریزد. سمیحا خیلی عصبانی می شود و برای لحظه ای اتاقش را ترک می کند که ادا زود خودش را سروقت وسایل سمیحا می رساند و از رمزهای او که یادداشت کرده عکس می گیرد.

وقتی بالجا پیش سرکان می رود تا به او بگوید که برای رفتن به پاریس آماده است، سرکان می گوید که این بار نشد و تنها می رود. بالجا ناراحت می شود و از طرفی سمیحا او را به خاطر بی عرضه گی اش سرزنش می کند که بالجا می گوید: «معلوم نیست دیشب چیشده که سرکان با من سرد برخورد میکند! » سمیحا از این گفته او عصبانی می شود و می گوید: «دیشب چیزی نشده! افسار ادا دست منه! » سمین به سمت میز سرکان می رود و سرکان به سردی می گوید: «اینجا شرکت منه و اگه بخوام میتونم بیرونت کنم. » سمین می گوید: «رفتار کارکنانتون خیلی بهتر از شماست. مخصوصا ادا! » سرکان با عصبانیت می گوید: «نه میخوام اینجا ببینمت نه دور و بر ادا و عزیزانم! فهمیدی؟ برای همین پاشو برو و دیگه هم نیا.» همان موقع ادا سر می رسد و سیمن لبخند می زند و می گوید: «آقا سرکان دچار سوتفاهم شده و البته حق هم داره! » و بلند می شود و می رود.

پیرل به سمت شرکت می رود که افراد پدرش از او می خواهند سوار ماشین بشود چون پدرش می خواهد او را ببیند. پیرل با نگرانی سوار می شود. ادا به سمت گاوصندوق مادربزرگش در خانه می رود و آن را باز می کند که با کاغذی روبرو می شود که سمیحا روی آن نوشته: « به هیچ وجه حرف های مامان بزرگت رو زیر پا نذار! » سمیحا از پشت سر ادا می خندد و می گوید: «تو فکر میکنی میتونی با من مقابله کنی؟ توافقمون یادت نره! افسار تو دست منه خانم کوچولو! » ادا می گوید: «منتظر باش و ببین! »
سرکان داخل هواپیمای شخصی اش نشسته که ادا به آرامی به او نزدیک می شود و در حالی که داخل سبدی دو حلقه ی انگشتر گذاشته کنارش می نشیند و می گوید: «همه ترسامو پشت سر گذاشتم و اینجا اومدم سرکان. با من ازدواج میکنی؟! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا