خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۲۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۲۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

وقتی مورات به آدرس مورد نظر می رسد، با حیات روبرو می شود و جا می خورد. دوروک به او می گوید که لازم نیست احساس غریبی بکند چون همه آشنا هستند. حیات هم که همین چند لحظه پیش به دخترها میگفت کاش مورات هم انجا بود، با دیدن او خوشحال می شود. حیات و مورات مسئول درست کردن سالاد می شوند. حیات انقدر از بودن او هیجان زده است که می گوید:« خیلی خوشحالم که الان اینجایی.» و وقتی می بیند که نباید این حرف را میزده اضافه می کند:« که دور هم باشیم. به هر حال از تنهایی بودن بهتره! » ایپک همراه کرم در جنگل مشغول جمع کردن هیزم است که با ناز و عشوه در مورد دیدم از او می پرسد. کرم می گوید که اصلا از دیدم خوشش نمی آید و به او اعتمادی ندارد. ایپک هم فورا می گوید:« نکنه حاملگیش ساختگی باشه؟! اینو یجوری به گوش مورات برسون چون ممکنه بعدا پشیمونی وسط بیاد! » ذهن کرم آشفته می شود و تصمیم می گیرد در فرصت مناسب با مورات صحبت بکند. وقتی مورات و حیات مشغول صحبت هستند، زنی با گریه و ناراحتی از انها می خواهد مراقب مادرش باشند تا خودش بچه ی کوچکش را که زخمی شده به بیمارستان برساند. حیات و مورات هم قبول می کنند. پیرزن که کمی شیرین عقل است فکر می کند انها زن و شوهر هستند و حیات هم دخترش است! او مورات را به خاطر رفتارهای بدش با دخترش سرزنش می کند. حیات هم وقتی می بیند عقلش درست حسابی نیست با او همراه می شود و شروع به جر و بحث با مورات می کند.

آصلی همراه دوروک در جنگل در حال قدم زدن هستند. او در مورد کلینیکی که دیدم به آنجا رفته بود می پرسد. دوروک دلیل سوالش را می پرسد. اصلی می گوید که شاید او هم لازم داشته باشد تا سونوگرافی بکند. دوروک کمی دلخور شده و می گوید:« یعنی با کسی در رابطه ای؟! » آصلی اعصابش بهم می ریزد و می گوید: « دارم بهت میگم فقط اسم کلینکو بگو و آدرسشو بده! » دوروک هم که کمی از رفتار او جا خورده ادرس کلینیک را به او می دهد! وقتی ایپک و کرم و دوروک و آصلی به سمت حیات و مورات می روند و بحث کردن آنها را می بینند متعجب می شوند. مورات اشاره می زند که پیرزن عقل درست حسابی ندارد. پیرزن با دیدن دوروک و آصلی انها را داماد و دختر مورد علاقه اش می خواند و محکم در آغوششان می گیرد! دیدم کادوی سنگینی را به خاطر کمک هایی که دریا به او کرده به دستش می دهد. دریا به او می گوید که نباید اشیاه سنگین را به خاطر حاملگی اش بلند کند و دیدم هم وقتی متوجه سوتی اش می شود جا می خورد! بعد دیدم می گوید:« با این که از صبح کلی قهوه خوردم اما به قهوه ی شما نه نمیگم. » دریا باز با تردید به او خیره می شود و چند دقیقه بعد، مدام از کلینیک به دیدم زنگ می زنند اما دیدم جوابش را نمی دهد و دریا بی مقدمه می گوید: « تو حامله نیستی نه؟! » و حسابی او را به خاطر این نقشه احمقانه اش سرزنش می کند و می گوید: «برو ببینم میتونی درستش کنی! »

شب که همه دور هم جمع شده اند، مشغول بگو بخند در مورد حرف های پیرزن و نقش هایی که به انها داده بود هستند. آصلی متوجه خواننده ی معروفی که کمی دورتر از انها تنها نشسته می شود و با هیجان به سمتش می رود و از او می خواهد تا برایشان اواز بخواند. خواننده هم قبول می کند و کنار انها می نشیند. در مدت خواندن اواز عاشقانه ی او، کرم دست دور گردن ایپک می کند و دوروک و آصلی مدام با لبخند به هم خیره می شوند. مورات هم محو تماشای حیات می شود و موهای او را از روی صورتش کنار می زند. حیات با لبخندی پر از عشق مورات را نگاه می کند…. اخرهای شب، وقتی دخترها از حیات می خواند تا امشب را به خانه ی انها بیاید، حیات با اصرار می گوید که دوست دارد مورات او را به خانه اش برساند. مورات هم با کمال میل قبول می کند. در ماشین، حیات به مورات می گوید:« تو به من در مورد این که دوسم نداری دروغ گفتی! چون دوروک و تووال و مادربزرگت همشون بهم گفتن که تو به خاطر بچه تن به این ازدواج دادی! » مورات کلافه شده و از ماشین پیاده می شود. حیات هم کنارش می رود و می پرسد:« چرا باید به خاطر مواظبت از من به من دروغ بگی؟ تو غرور منو له کردی مورات. تو تیکه تیکه م کردی… » و گریه می کند. مورات سعی می کند آرامش کند اما حیات او را پس میزند و پشتش را به او می کند تا برود که مورات بازوی او را می چسبد و در آغوشش می گیرد و می گوید:« ناراحت کردن تو آخرین چیزیه که من میخوام… »

صبح مورات به دیدم زنگ می زند و به او می گوید که این بار او هم همراهش به سونوگرافی خواهد امد. کرم که نمیدانست چطور این قضیه را به او بگوید، از شنیدن این خبر خوشحال می شود! ایپک و آصلی به سمت کلینیکی که دیدم به انجا رفته بود می روند و اتفاقا از روی رفتارهای پرستاری که انجاست، متوجه می شوند که حتما او به دیدم کمک کرده و منتظر فرصت مناسب می مانند تا او را گیر آورده و سوالاتشان را بپرسند. حیات وقتی برای بردن قهوه به اتاق مورات می رود مدام چشمش را از او میدزدد که مورات دلیلش را می پرسد. مورات جلو می رود و می گوید:« تو جسورترین زنی هستی که من تا حالا دیدم حیات…» حیات با لبخند به او نگاه می کند که مورات نوع نگاهش عوض می شود و می گوید:« و امیدوارم یه روز کسی که واقعا لایقت هست رو پیدا کنی. » حیات با ناراحتی انجا را ترک می کند. مورات هم با غصه و اعصاب خرد به فکر فرو می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا