خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۲۹ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۲۹ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی محرمانه

طلعت با تعجب به چیچک میگه یعنی چی که فرار کرده؟ تو این دفعه دیگه ما را بدبخت کردی. چیچک با ترس و استرس میگه یک لحظه ازش غافل شدم حالا باید چیکار کنم؟ من کجا برم؟ طلعت بهش میگه تو برو کلانتری تا ببینم چه خاکی بر سرمون بریزیم! پامیر و آدم وقتی از اتاق بیرون میان پامیر پیش طلعت میره و ازش میپرسه که بارها را نگاه کردی؟ چیزی فهمیدی؟ طلعت میگه نه تا خواستم نگاه کنم چیچک زنگ زد و گفت که دختره فرار کرده! پامیر تعجب میکنه و به طلعت میگه هر چه سریعتر به ناز زنگ بزن تا از اون خونه بیرون بره من هم میرم بارها را نگاه کنم. زینب سراسیمه به خانه برمی گرده که نهیر با دیدنش میگه به به دوباره اومدی؟ زینب با کلافگی میگه باید چیز مهمی به بابام بگم نهیر میگه ما دیگه عادت کردیم هرکاری بخوای می کنی بعدش میگی بابا جون ببخشید! بابا جون دیگه این کارو نمیکنم! اشتباه کردم! زینب با کلافگی ازش رو برمیگردونه. طارق به نهیر میگه صبر کن بذار ببینم دختره چی میخواد بگه! طلعت به ناز زنگ میزنه ناز بهش میگه چی شده داداش طلعت؟ همه چیز خوبه؟ طلعت بهش میگه بیچاره شدیم! ناز میگه چرا؟ باز هم تو بارها ماهی بود؟ طلعت میگه دختره فرار کرده ناز با تعجب میگه چی؟ یعنی چی؟ کجا فرار کرده؟ طلعت میگه نمیدونیم رفته خونه طارق یا جای دیگه تو سریع از خونه بیرون برو‌. ناز بهش میگه شما نگران من نباشید من سریعاً از اینجا میرم سپس به اتاقش میره تا وسایل ضروری اش را برداره و از خونه بیرون بره. پامیر پنهانی بارهای یکی از کامیون ها را نگاه میکند و متوجه میشه که اسلحه دارن جابجا می‌کنند سپس لبخند میزنه و به رئیسش زنگ میزنه و میگه اسلحه داریم جابجا می کنیم همه چی روبه راهه اسعدالله خوشحال میشه و میگه بلاخره همان چیزی شد که میخواستم.

طارق با تعجب به زینب میگه چی داری میگی تو؟ درست حرف بزن بفهمم! زینب میگه دیگه واضح تر از این چی بگم؟ همسایه هاتون پلیس هستن و طارق حسابی تعجب میکنه و به حالتی سوالی میگه داداش لونت؟ از طرفی نهیر هم به حالتی سوالی میگه یاز؟ زینب لبخند میزنه و میگه جفتشون. آنها حسابی ترسیدند که همان موقع طارق به آدم زنگ میزنه و ماجرا رو بهش میگه. آدم به طرف پامیر میره و اسلحه را به طرفش میگیره که پامیر هم همزمان به طرفش اسلحه میگیره و میگه داریم به جای ماهی اسلحه جابجا می کنیم! در حین عملیات هم دستگیر میشین پس دیگه راه فراری ندارین بهتره کار احمقانه ای انجام ندید و اسلحه ات را پایین بیاری! طلعت از پشت سر رو سرش اسلحه میذاره و دستگیرش می کنه. آدم به پامیر میگه خودتو بدبخت کردی داداش لونت. پلمیر بهش میگه برو یه مدت زیادی آب خنک بخور بعدشم کمیسر پامیر اولاش هستم و آدم و بقیه افراد شو دستگیر می کنند. ناز از خانه بیرون میاد که میبینه تمام پلیس ها تو شهرک هستند و دارن یکی یکی همه را دستگیر می کنند. طوفان از راه میرسه که پلیس ها اونم دستگیر میکنن. نهیر با ترس و دلهره به طارق میگه باید چیکار کنیم؟ همان موقع پلیس ها وارد خانه شان می شوند و اسعدالله به طارق میگه سه ساله دنبالتم خودت با پاهای خودت اومدی پیشم. او با ناامیدی میگه یعنی الان تو تله افتادم؟ مامور ها به دستشون دستبند میزنن که ناز وارد خونه میشه نهیر با دیدن ناز میگه یاز اینا حقیقت داره؟ چیزهایی که درباره ات میگن و فهمیدیم درسته؟ یاز رو به روشون می ایستد و میگه ناز آری جی هستم و میره تا بهش دستبند بزنه. نهیر بهش میگه چطور تونستی باهام این کارو بکنی؟ من بهت اعتماد کردم! ناز میگه من فقط انجام وظیفه کردم و کارمو انجام دادم سپس از خانه بیرون میرن. پامیر به اونجا میاد و طارق با دیدنش میگه داداش لوونت من تورو راه دادم به خانه ام و با خانواده ام نشست و برخواست کردی! پامیر میگه خودت راهمون دادی به خانه ات. طارق بهش میگه اینجا تموم نمیشه بعداً باز هم همدیگر را می بینیم داداش لونت! پامیر میگه کمیسر پامیر اولاش هستم شما فعلا با این جرایمی که دارین چند سالی برین زندان و خوب فکر کنین سپس آنها را از آنجا می برن.

پامیر و ناز به رئیس اسدالله میگن ما میریم خانه و وسایل ضروریمون را برمیداریم و به اداره میایم رئیسشان قبول می کند. ناز و پامیر به خانه شان می روند و به داخل خانه و وسایل اش نگاه می کنند سپس ناز به طرف پامیر دست دراز میکنه و میگه از آشنایی باهات خوشبخت شدم پامیر اولاش پامیر هم دست میده و میگه منم از آشنایی باهات خوشبخت شدم ناز آریجی. ناز به مبل تکیه میده و میگه الان این وسایل خانه چی میشه؟ پامیر میگه نمیدونم چند دقیقه دیگه طلعت میاد حتماً و وسایلو بار میزنه ناز میگه همیشه وقتی میفهمی واسه آخرین بار یه جا میری یه جوری میشی. ناز بهش میگه اوایل فکر میکردم با خودم که چرا انقدر از من بدت میاد؟ چرا باهام مشکل داری؟ اما فهمیدم که تو با من مشکل نداری مشکلت یه چیز دیگه ای هستش! پامیر میگه پس چیه؟ ناز عکس دوران کودکی پامیر را تو دستش میزاره او ازش میپرسه اینو از کجا آوردی؟ ناز میگه پرورشگاه. آنها با چشمانی پر از اشک به همدیگه نگاه میکنن پامیر میخنده و به ناز میگه هیچ وقت عقب نمیکشی! ناز میخنده و میگه هیچ وقت. سپس بهش میگه همه چی تموم شد، پامیر روبه رویش می ایستد و میگه نه تازه همه چیز شروع شده و ناز را می بوسد.

پنج سال بعد

پامیر و ناز پشت مبل با تفنگ آب پاش پنهان شدند و با دخترشان در حال بازی کردن هستند طلعت و چیچک هم با هم ازدواج کردند و به همراه اسعدالله و آینور و نامیک به خانه آنها رفتند و تو حیاط در حال خوردن غذا هستند و همشون احساس خوشبختی می کنن و خوشحالن. پایان.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا