خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی معجزه صد ساله + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی معجزه صد ساله را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی معجزه صد ساله ( Yuz Yillik Mucize ) که صد سال معجزه نیز نامیده میشود، به کارگردانی هیلال سارال و نویسندگی نوران اورن شیت، اکین آکچای، لیلا اوسلو اوتر، پلدا الحسینی در ژانری درام و رمانتیک ساخته شده است. بیرکان سوکولو و ابرو شاهین نقش های اول این سریال را برعهده دارن. این سریال روزهای فرد ساعت ۲۰:۰۰ از شبکه جم تیوی و یه ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود.
قسمت ۲۹ سریال ترکی معجزه صد ساله
هاریکا تو حیاط عمارت در حال گشتن دنبال ببرهایت که مادربزرگشو میبینه او میگه اینجا چیکار میکنی هاریکا؟ داری دنبال قبرها میگردی؟ تکون نخور که اینجا سرتاسر قبره! هاریکا زیرپاشو میبینه که قبره و به مادربزرگش میگه شما میدونستین؟ او میگه معلومه که میدونم بارها گفتم ولی شما فکر میکردین من دیوونه شدم! هاریکا میگه من چیکار کنم؟ به عمه چی بگم؟ او میگه چیزی نگو بهش چیزی نگی بهتره اون کلا الان بهم ریخته ست داره با این کارهاش عمارتو هم از دست میده و اگه اینارو بدونه چیزی عوض نمیشه ندونه بهتره و میره. هاریکا میره داخل و از ساجده میپرسه چیشده؟ مادربزرگ یه چیزهایی میگه او بهش میگه که داره از همه چیز دست میکشه و عمارتو به خاطر بدهیش به عدنان خان داره خالی میکنه بده بهش هاریکا جا میخوره و میره پیش عمه اش. او بهش میگه که لازم نیست دست بکشه از چیزی ثریا از بهم ریختگی ذهنش میگه که هاریکا یاد حرف مادربزرگش میوفته و بهش چیزی نمیگه و میگه حق داری عمه جون روزهای سختیو پشت یر گذاشتیم معلومه که بهم میریزه منم بودم اینجوری میشدم و دلداریش میده و از احساسش بهش میگه آنها همدیگرو در آغوش میگیرن.
کمال به یه نفر زنگ میزنه و بهش میگه که هویت جدیدمو درست کن اسمم مهمته. آیسل پیش تورگوت رفته و بهش میگه که دیگه نمیشه با اونا زندگی کنم همشون بد صحبت میکنن باهام فقط هاریکا خوب رفتار میکرد که اونم مثل خودشون شده دیگه تورگوت میگه من کلید خونه را بهت میدم هرچقدر خواستی اونجا بمون من میرم یه جا دیگه آیسل قبول نمیکنه اما تورگوت راضیش میکنه. آیسل ازش میخواد تا یه دهن آهنگ بخونه تورگوت قبول میکنه و شروع میکنه به خوندن. همگی تو عمارت در حال جمع کردن لباس هاشون هستن. آیسل وقتی به عمارت میره به بچه هاش میگه که خونه پیدا کردن آنها بهش میگن که کجا؟ او میگه خونه تورگوت گفت بریم اونجا خودش میره یه جای دیگه اونا جا میخورن. ثریا به دکتر زنگ میزنه و میگه به صورت داوطلب میخوام بستری بشم واسه درمان شدنم. فردای آن روز هاریکا به جم زنگ میزنه و میگه باهم حرف بزنیم؟ او باهاش قرار میزاره و میره سر قرار. جم با دیدنش میگه چیشده؟ هاریکا میگه بزار برسم بعد! سپس ازش میپرسه تو هنوز میخوای با من ازدواج کنی؟ جم با خوشحالی بهش میگه چی؟ ساجده به اتاق ثریا میره که ثریا بهش میگه واسه امشب یه میز مفصل بگین نمیخوام امشبو از یاد ببریم!
شب سر میز همه نشستن و هیچکی دل و دماغ غذا خوردن ندارن هاریکا با خوشحالی میاد و میگه من اومدم هنوز خیلی نگذشته که زنگ خونه زده میشه و مژده به اونجا میاد و با خوشحالی باهاشون رفتار میکنه و میگه که عروسی در پیش داریم هاریکا و جم! زرین از ناراحتی و عصبانیت لیوانو میشکنه و از اونجا میره. مژده بهش میگه که این عمارتم دیگه مال خودتونه اونا تعجب میکنن که مژده تو تنهایی با ثریا برگه ای را پاره میکنه و میگه دیگه عمارت مال خودتونه. کمال تو اتاقی در حال نوشتن نامه ای است برای هاریکا. ثریا میره اتاق هاریکا و ازش میپرسه که چرا میخواد با جم ازدواج کنه؟ اگه واسه عمارته نمیزاره این عروسی سر بگیره او میگه نه من خودم به این نتیجه رسیدم. سپس ازش میخواد تا دیگه همه چیزو فراموش کنن بشن همون ثریا و هاریکا قبل. سرای داره وسایلشو تو اتاقش میچینه که میرای میگه چرا میزاری سرجاشون میخوایم بریم اونا باهم دعوا میکنن که آیسل میاد و میگه موندن عمارت فرقی به حال ما نداره ما باید بریم حرفیه که زدم سرای ناراحت میشه و میره تو حیاط که افه را میبینه و میگه تو برگشتی؟ او میگه آره پدربزرگ خیلی اصرار کرد اما سرای میگه ولی ما داریم میریم و برای یادگاری دستبندشو به مچ افه میبنده….