خلاصه داستان قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

هاشم شب به دم در خانه الیاسی میره ولی هرچی در میزنه کسی درو باز نمیکنه در آخر ماشالا به دم در میاد و ازش میپرسه که چرا اینجوری در میزن این موقع شب؟ چیکار داری؟ هاشم با دیدن ماشالله جا میخوره و میگه شما کی هستین؟ ماشالا بهش میگه شما کی هستین؟ هاشم بهش میگه من رئیس اینجام ماشالا بهش میگه اینجا یه رئیس داره اونم آقا خندانه! هاشم میگه منم پسر همون آقا خندانم. نعمت به دم در میاد و آنها را با هم دیگه آشنا میکنه. ماشالله با دیدن کیسه تخمه در دست هاشم بهش میگه تخمه برای بچه ها بده و الان ساعت خوابشونه. بعد از رفتن به داخل هاشم به نعمت میگه این یاکوزا کیه دیگه؟ از کجا پیداش کردین؟ خیلی دندون خشکه! سیاوش یکی از بچه های خانه الیاسی پیش هاشم میاد و با اشاره بهش میگه که مهتاب خانوم اینجا استخدام شده اما هاشم متوجه نمیشه و از محمد کمک میخواد و او ماجرارو بهش میگه. هاشم جا میخوره و میگه پس ماشالا اینجا چیکار میکنه؟ محمد بهش میگه ماشالله فاز شبه مهتاب خانوم فاز صبح. هاشم تو فکر فرو میره و میگه ایول پس تونست سد آقا خندان را بشکنه.

موقع خوردن شام به سهراب زنگ میزنه و باهاش درباره استخدام مهتاب میگه و در ادامه میگه که کم کم داره چیزهایی که پیش بینی کردم به حقیقت تبدیل میشه و همتون شاهد ازدواج مهتاب خانم با آقا خندان میشید. سهراب با شوخی میگه خوب آقای پیشگو ماه عسلشون کجاست؟ دوباره مثل قبل همون شماله؟ هاشم کلافه میشه و میگه هرکی آدم بشه تو یکی نمیشی سپس به سهراب میگه اصلاً از این آقا ماشالله خوشم نمیاد آدم دندان خشکیه! سهراب میگه اگه تو اینو میگی پس آدم خوبی باید باشه چون تا حالا هرچی گفتی برعکسش ثابت شده. فردا صبح دهشت از خواهرش میخواد تا کمی دیگه تهران بمونه و بهش مهلت بده هاشم هم پشت دهشت را می گیره و در آخر خواهرش قبول میکنه. نتیجه آزمایش برای سهراب فرستاده میشه و او میگه نتیجه نشون میده که مشکل از مواد اولیه نبوده و هیچ فرقی با هم دیگه ندارن عباس میگه من هنوزم فکر می کنم مشکل از مواد اولیه‌ست!  همگی کلافه میشن و سهراب میگه ولی نتیجه آزمایش اینو نمیگه؟ استاد سهراب و عباس به کارگاه میاد تا قطعاتی که ساختند را ببیند تا بفهمه مشکل کجاست.

عباس میگه من هنوز که هنوزه میگم مشکل از مواد اولیه‌ست. آرام کلافه میشه و میگه استاد اومدن اینجا درباره همین موضوع بفهمن البته اگه اجازه بدین! سهراب به عباس میگه از بس همین دلیلو آوردی آدم نمیتونه روی دلایل دیگه تمرکز کنه! استاد بهشون میگه پیش یکی از همکارانم میفرستمتون تا آنجا فاصله ها را اندازه بگیره با وسیله های دقیق تر. هاشم و آرام به سمت آدرس میرن. تو مسیر آرام از هاشم میپرسه چرا دیگه مجسمه نمیسازه؟ هاشم میگه تو از کجا میدونی که می ساختم؟ یادم نمیاد دربارش بهت گفته باشم! آرام میگه همینجوری فقط میخواستم بدونم الان وقتشو نداری انجام نمیدی یا یاد خاطراتت می‌افتی! هاشم از حرف زدن طفره میره که آرام میگه انکار کردن شکست و ترس از روبرو شدن باهاش خودش شکسته! هاشم از حرفای اون سر در نمیاره. آنها بعد از رسیدن به آزمایشگاهی که استاد آدرسش داده بود برگه نتیجه آزمایش را می‌گیرد و به کارگاه برمیگردند. استاد بعد از چک کردن نتیجه آزمایش بهشون میگه بله حدسم درست بود اندازه ها دقیق نیستند عباس بهش میگه خیلی عجیبه یعنی شما میگی به خاطر اختلاف اندازه‌ای که هستش میدان مغناطیسی توش ایجاد نمیشه؟

استاد تایید میکنه و از اونجا میره. کمی بعد تمام کارکنان کارگاه کم کم خداحافظی میکنند و کارگاه را ترک میکند هاشم که تو فکر به سهراب میگه کار خودشه شک ندارم سهراب بهش میگه دیوونه شدی؟ الان روی چه منطقی میگه کار رضا بوده؟ هاشم میگه کی گفت کار رضا بوده؟ منظورم عباسه! سهراب با تعجب میگه چرا مثل رونالدو صحبت می کنی؟ رضارو میبینی میگی کار عباس بوده؟ هاشم میگه من اصلاً اینجا نیستم تمام هوش و حواسم پی اینکه کی دستگاهو دستکاری کرده! سهراب میگه یه بار گفتی که کار عباس بوده ولی من گفتم که این امکان ندارد! هاشم میگه یه دلیل بیار تا قبول کنم که کار عباس نمیتونه باشه! سهراب میگه تو یه دلیل بیار! هاشم شروع میکنه به گفتن اینکه از وقتی اومده با تک تک اعضای این کارگاه مشکل داره سهراب میگه خودت داری میگی تک تک با خودش که مشکل نداره! سود این کار تو جیب خودش میره. هاشم میگه مدام میگفت مشکل از مواد اولیه هستش تا ذهنمون منحرف بشه به سمت مواد اولیه و کسی به خودش کار نداشته باشه سپس میگه وقتی برای مصاحبه اومدن راضی نشد لباس کار بپوشه و با لباس پوست ماریش اومد و شد آدم خاصه!

سهراب میگه اینا هیچ کدوم دلیل نمیشه واسه این کار. هاشم میگه یادت نیست وقتی اومده بود اینجا صداشو انداخته بود تو گلوش می‌گفت شماها هیچی بارتون نیست! من علمشو دارم؟! این یعنی اینکه خودش میدونه مشکل دستگاه کجاست. سهراب یک دفعه به سمت اتاق اسناد میره و هارد دوربین مداربسته را برمیدارد و میگه روزی که با ساریخانی قرارداد بستن همون روزی بود که مواد اولیه را گرفته بودند و از روی فاکتور تاریخ دقیق را متوجه میشن و به هاشم میگه تا قبل از اون کسی وقت نداشته این ماشینو دستکاری کنه و از زمان قرارداد بستن با ساریخانی این اتفاق افتاده. جفتشون تو فکر فرو میرن. مینو با شاهین در کافه قرار گذاشته. شاهین دو تا بلیط میزاره جلوی مینو. او بهش میگه اینا چیه؟ و با دیدن بلیط ها ازش میپرسه واقع شدنیه؟ شاهین میگه شنبه شب آره. مینو دودله و میگه ای کاش یه راه دیگه را امتحان می کردیم. شاهین جوابشو میده و میگه تمام راه ها را به رویمون بستن! الانم دیر نشده میتونی بری خونه انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ولی این آخرین شانسمونه برای کنار هم بودن. سپس بهش میگه برو خونه و تا شنبه شب جوری باهاشون خداحافظی کن که دلت واسشون تنگ نشه. مینو با ناراحتی میگه مگه همچی خداحافظی هم وجود داره؟….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا