خلاصه داستان قسمت ۳۰۵ سریال ترکی سیب ممنوعه + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰۵ سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل چهارم این سریال پر طرفدار هر دوشنبه ساعت ۲۰:۰۰ پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۳۰۵ سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۳۰۵ سریال ترکی سیب ممنوعه

خلاصه داستان سریال سیب ممنوعه

زینب و ییلدیز(ستاره) دو خواهری هستن که خیلی به هم وابسته ان ولی آرزوهاشون کاملا متفاوته.. زندگی ییلدیز بعد از آشنایی با شاهزاده ی اشراف،اندر آرگون تغییر میکنه..اندر برای رهایی از شوهرش،هالیت آرگون، ییلدیز رو به کار میگیره ، وقتی این اتفاقا در زندگی ییلدیز میفته شرکتی که زینب در آن کار میکنه از طرف علیهان تاش دمیر خریداری میشه. علیهان یه کارمند خشن،پررو و ثروتمندی هست..تضادهای زینب و علیهان در مدت کوتاهی به جذابیت تبدیل میشه..و چیزی که زینب نمیدونه اینه که علیهان شریک و برادر زن دوم هالیت هست…

قسمت ۳۰۵ سریال ترکی سیب ممنوعه

حسنعلی و سدایی مطمئن هستند که شاهیکا خودش محمود را کشته و گردن زهرا انداخته است. حسنعلی از اینکه نمی‌تواند این را ثابت کند عصبی است. اندر نیز بعد از شنیدن این خبر، مطمئن می شود که کار شاهیکا بوده است و در این باره با جانر در خانه صحبت میکند. او یادآوری میکند که شاهیکا سابقه کشتن دیگران را دارد. زهرا مدام فکر میکند که او محمود را نکشته است و شاهیکا سیخ را دست او داده است. شاهیکا سعی دارد او را توجیه کند که قاتل محمود است. او سپس از حیاتی می خواهد که داروی جدیدی برای زهرا تهیه کند. شاهیکا برای اینکه جلوی لو رفتن، بابت اینکه او و اندر جانسو را آورده اند را بگیرد،پیشدستی کرده و پیش حسنعلی می رود و میگوید که جانسو دروغگو است و او اصلا دختر زن سابق حسنعلی نبوده بلکه خواهرزاده او بوده است. او می‌گوید که خودش در مورد جانسو تحقیق کرده و متوجه این قضیه شده است و تمام مدت او حسنعلی را نیز فریب داده بود و دختر خوبی نیست ‌ حسنعلی به شدت عصبی می‌شود.

حسنعلی در خانه جانسو را صدا زده و با او به خاطر کارش دعوا میکند. جانسو می‌گوید که او گناهی ندارد و عاشق چاتای شده است و دست خودش نیست. حسنعلی عصبانی شده و میگوید که او باید از آن خانه برود. جانسو برای خراب کردن اندر و شاهیکا با حرص می‌گوید که اندر و شاهیکا او را اجیر کرده بودند. حسنعلی به خاطر حرفهای شاهیکا، تصور میکند که او دروغ می‌گوید، و می‌گوید که خبر دارد او خواهرزاده زنش بوده است. جانسو با تصور اینکه حسنعلی همه چیز را میداند، خودش را خلع سلاح میبیند و به ناچار از خانه بیرون می رود. جانسو به مغازه پیش امیر می رود اما امیر او را طرد میکند. او سپس دم خانه اندر می رود، اما اندر و جانر نیز او را بیرون میکنند. جانسو عصبانی شده و میگوید که از همه انتقام میگیرد. حسنعلی به هتل پیش ییلدیز می رود و او را راضی میکند که به خانه او بیاید و آنجا باشد.
فریده با آسمان تماس میگیرد و میخواهد هالیت جان را ببیند. او به هتل می آید و در لابی، به همراه گولر هالیت جان را می بینند. گولر میداند که فریده به هالیت جان وابسته شده و او را دوست دارد، اما فریده انکار میکند.

برادر حسنعلی از آدانا با او تماس میگیرد و میگوید که به خاطر دعوا و دشمنی با عده ای، مجبور است پسرش عمر را پیش حسنعلی بفرستد. شاهیکا تصمیم می‌گیرد که برای عزیز شدن پیش حسنعلی، کاری کند که ییلدیز و چاتای با هم آشتی کنند. شب در خانه، شاهیکا هالیت جان را بغل کرده و به اتاق خواب حسنعلی می برد و سعی دارد به بهانه بچه به حسنعلی نزدیک بشود. حسنعلی کلافه شده و از او میخواهد بچه را ببرد. آسمان وقتی می فهمد که شاهیکا بچه را به اتاق برده، از بیلدیز میخواهد که او را پس بگیرد. بیلدیز دم اتاق حسنعلی می رود و هالیت جان را میخواهد. حسنعلی به ناچار می‌گوید که آنها مشغول بازی با هالیت جان هستند و بعد خودش بچه را می آورد. بیلدیز قبول نمی‌کند و هالیت جان را می برد. حسنعلی از شاهیکا نیز میخواهد به اتاقش برود، اما شاهیکا قبول نمیکند و در تخت حسنعلی دراز میکشد. حسنعلی معذب شده و به گوشه تخت می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا