خلاصه داستان قسمت ۳۰۶ سریال ترکی سیب ممنوعه + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰۶ سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل چهارم این سریال پر طرفدار هر دوشنبه ساعت ۲۰:۰۰ پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۳۰۶ سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۳۰۶ سریال ترکی سیب ممنوعه

خلاصه داستان سریال سیب ممنوعه

زینب و ییلدیز(ستاره) دو خواهری هستن که خیلی به هم وابسته ان ولی آرزوهاشون کاملا متفاوته.. زندگی ییلدیز بعد از آشنایی با شاهزاده ی اشراف،اندر آرگون تغییر میکنه..اندر برای رهایی از شوهرش،هالیت آرگون، ییلدیز رو به کار میگیره ، وقتی این اتفاقا در زندگی ییلدیز میفته شرکتی که زینب در آن کار میکنه از طرف علیهان تاش دمیر خریداری میشه. علیهان یه کارمند خشن،پررو و ثروتمندی هست..تضادهای زینب و علیهان در مدت کوتاهی به جذابیت تبدیل میشه..و چیزی که زینب نمیدونه اینه که علیهان شریک و برادر زن دوم هالیت هست…

قسمت ۳۰۶ سریال ترکی سیب ممنوعه

در شرکت، اندر از اینکه شاهیکا خودش را همه کاره میداند عصبی است. او با خودش فکر میکند که اشتباه کرده که با حسنعلی ازدواج نکرده است. اندر تصمیم می‌گیرد که به حسنعلی خودی نشان بدهد و به او نزدیک بشود. او یک هدیه عتیقه برای حسنعلی می خرد و به او می دهد. حسنعلی تشکر کرده و سپس بعد از رفتن اندر از اتاق، با بی اهمیتی هدیه را کنار می‌گذارد. عمر به شرکت می آید تا پیش حسنعلی برود. او در راهرو، شاهیکا را میبیند و از او خوشش می آید. او نمی‌داند که شاهیکا زن حسنعلی است و با خودش تصور میکند که استانبول دخترهای زیبایی دارد. شاهیکا مشغول دستور دادن به حیاتی برای ایجاد تغییرات در شرکت است. اندر به آنجا آمده و به او یادآوری میکند که شرکت تنها برای او نیست و آنها نیز سهامدار هستند. شاهیکا می‌گوید که حسنعلی شوهر او است و آنها با هم یک سهامدار حساب می شوند. سپس به اندر می‌گوید که مشخص است که به ازدواج او حسودی میکند. اندر از حرفهای شاهیکا کلافه شده و می رود.
ییلدیز به هتلی که جانسو آنجاست می رود و با او به خاطر کارش دعوا میکند. او می‌گوید که به جانسو به عنوان دوست خود اعتماد کرده و او را به خانه اش راه داده بود، اما جانسو به او خیانت کرده و از اعتمادش سو استفاده کرده بود. سپس از جانسو میخواهد که دیگر هرگز سر راه آنها سبز نشود. بعد از اینکه ییلدیز از هتل می رود، جانسو گریه می‌کند و با حرص و کینه، با خودش می‌گوید که از همه آنها انتقام میگیرد و آنها را پشیمان میکند. در خانه، شاهیکا به آشپزخانه رفته و تظاهر به آشپزی میکند و از خدمتکار میخواهد که از او در حالتهای مختلف کار کردن عکس بگیرد تا در صحفه مجازی خود منتشر کند‌. شب هنگامی که عمر به خانه حسنعلی می‌رود، شاهیکا را دوباره می‌بیند و تصور میکند که او خدمتکار خانه است و به او دستور میدهد. سپس متوجه می شود که شاهیکا زن حسنعلی است. او جا خورده و از شاهیکا معذرت خواهی میکند. شاهیکا برای او قیباقه گرفته و چیزی نمی‌گوید. شاهیکا نقشه کشیده تا شب همه خانه را خالی کنند تا چاتای به آنجا بیاید و بتواند با ییلدیز آشتی کند.
آنها همگی بیرون می روند. چاتای با هماهنگی شاهیکا داخل آمده و به اتاق پیش ییلدیز می رود. شاهیکا قبل بیرون رفتن، پنهانی در اتاق ییلدیز را قفل میکند تا آنها مجبور به آشتی بشوند. شاهیکا و حسنعلی با هم به رستوران می روند. یکی از دوستان حسنعلی به همراه زنش به رستوران آمده و سر میز حسنعلی می آیند تا سلام کنند.
حسنعلی به ناچار شاهیکا را همسر خودش معرفی می‌کند. شاهیکا از آنها میخواهد که سر میز شاهیکا و حسنعلی بنشینند تا بیشتر با هم آشنا بشود. حسنعلی حرصش گرفته اما نمی‌تواند چیزی بگوید و تایید میکند. ییلدیز و چاتای در اتاق کمی با هم بحث کرده و سپس آشتی میکنند. وقتی که همه بیرون هستند، جانسو دم خانه حسنعلی می آید و همه جا بنزین می‌ریزد و خانه را به آتش می کشد.
سدایی در رستوران سریع پیش حسنعلی می آید و خبر میدهد که خانه آتش گرفته است. حسنعلی و شاهیکا سریع به سمت خانه می روند. ییلدیز و چاتای متوجه دود و آتش می شوند. آنها راه نجاتی ندارند و در اتاق قفل است. پنجره نیز باز نمی شود. آنها هر دو به خاطر دود بیهوش می شوند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا