خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۳۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۳۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان به خانه ممدوح میاد تا بنا به گفته خودش درباره مدرسه اگه صحبت کنند، هان میگه قبل از هرچیزی یه عرض دیگه داشتم و اینجی را خواستگاری می کند. اگه و اینجی شوکه می شوند. ممدوح عصبانی می شود و بهش می گوید: «بهترست که من این حرفتونو نشنیده بگیرم و شما هم تشریفتو ببرین. » هان به ممدوح می گوید: «من اینجی رو خیلی دوست دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم. از طرفی چون واسه شما احترام قائلم اومدم تا رضایت شما را هم بگیرم. » ممدوح به اینجی نگاه می کند و با عصبانیت می پرسد: «این حرف یعنی شما باهمدیگه رابطه داشتین آره؟ » اینجی تمام جرئتش را جمع می کند و یکدفعه می گوید: «بله. ما باهم رابطه داریم. » ممدوح به هان می گوید: «ولی من دختری ندارم که بخوام به آدم هایی مثل شما بدم! » هان از این حرف ناراحت میشه و ممدوح می گوید: «تو با کل خانوادت دیوونه هستین. » اینجی به پدربزرگش می گوید بس کنه و به هان می گوید از آنجا بره. هان که ناراحت شده بیرون می رود.
ممدوح اینجی را سرزنش می کند و بهش می گوید: «تو به من قول دادی که دیگه نبینیش. من همه دروغاتو باور کردم! » اینجی با بغض می گوید: «من هان را خیلی دوست دارم ولی در کنارش خانوادمم خیلی دوست دارم. من فکر میکردم اگه یه روزی اشتباه ترین آدم را هم دوست داشته باشم شما همیشه پشتم وامیسین و حمایتم می کنین… »

هان با گلبن به اتاقش می رود و باهاش درد و دل می کند و می گوید: «فکر می کنی چرا آبجی انقدر من و تو را از دوست داشتن میترسونه؟ به نظر من آدم از چیزی که نمیدونه و سر در نمیاره میترسه. اون دوست داشتن رو نمیدونه.. » گلبن بهش می گوید: «آبجی هم میدونه دوست داشتن چیه. خانواده شو خیلی دوست داره. » هان می گوید: «دوست داشتن هیچ وقت خودخواهانه نمیشه. اگه دوستمون داشت هیچ وقت ازمون نمیخواست که تا آخر عمرمون تنها بمونیم… » گلبن با این که از دست هان ناراحت است ولی حلقه اش را بهش می دهد…صفیه یواشکی می رود و یکی از رمان های عاشقانه ی گلبن را می خواند و به عکس پسری که خیلی وقت پیش دوستش داشته خیره و غصه می خورد…فردای آن روز اگه لج می کند و میگوید به مدرسه نمی رود چون نمی خواهد با پول هان درس بخواند. ممدوح بهش می گوید من خودم این مشکلو حل می کنم و به خانه ی هان می رود و جلوی صفیه پول مدرسه اگه را به هان پس می دهد و می گوید: «این همون پولیه که به مدرسه نوه ام دادی. نزدیک خانوادم نشو. » صفیه طرف هان را میگیرد و می گوید: «مگه چی شده؟ داداشم خواسته لطف بکنه شهریه نوه ت رو داده، دلش به حالتون سوخته! » ممدوح می گوید: «اول پول شهریه رو داده و بعد اومده خانه من دخترمو ازم خواستگاری میکنه. این چه معنی میده؟! » بعد از اینکه ممدوح می رود، صفیه که به شدت عصبی شده به هان  می گوید: «چجوری میتونی با ما این کارو کنی ها؟! تا وقتیکه من زنده م نمیذارم تو به اون دختر برسی اینو بدون! »

هان از خانه خارج می شود که اینجی جلویش را میگیرد و می گوید: «واسه چی این کارو کردی؟ الان همه چیز سختتر شد! » هان می گوید: «من فقط خواستم حداقل پدربزرگت بفهمه که باهم رابطه داریم اگه وقتی فهمید باهم ازدواجم کردیم یه وقت سکته نکنه! » اینجی بهش می گوید: «اینجوریه؟ چرا تو به خانوادت خبر ندادی؟! پس منم الان میرم به اونا میگم! »هان جلوی اینجی را می گیرد که اینجی می گوید: «من تو موقعیت سختی قرار بگیرم چیزی نیست ولی واسه تو هست مشکله؟! »صفیه می گوید خداروشکر به لطف ممدوح هان از دست اینجی نجات پیدا کرد حالا باید برای تشکر واسش کیک بپزیم.اگه به سر کلاس می رود ولی نه تنها کنار نریمان نمی نشیند بلکه به صورتش هم نگاه نمی کند. همه می خندند و می گویند: «انقد این نریمان حوصله سر بره که بعد از دو روز اگه هم داره ازش فرار می کنه. » نریمان ناراحت میشود و غصه می خورد.
اویگار هنوز که هنوزه اینجی را زیر نظر دارد و به جنیت می گوید: «مثل اینکه اینجی ناراحته. این واسه من یعنی اینکه هنوز شانس دارم میتونم دلشو به دست بیارم.. »

صفیه و گلبن در حال کیک پختن هستند، گلبن همش به حرف های هان فکر می کند و در آخر میگه: «تو الان واسه اینکه از دختره بدت میاد خوشحالی دیگه مگه نه؟ یعنی اگه یه دختر دیگه ای باشه که تو دوستش داشتی مشکلی با ازدواج داداش نداشتی؟» صفیه می گوید: «معلومه که آره. یه دختری که تمیز باشه چندش نباشه با ادب باشه که نیست هیچ جا الانم اشکالی نداره با همدیگه کنار هم زندگی میکنیم تا آخرش. ما واسه همدیگه کافی هستیم. » گلبن ناراحت می شود و به اتاقش می رود. با باز کردن یه صفحه از رمان فال میگیرد و جراتش را جمع میکند و فورا به اسد پیام می فرستد تا ببیند باهمدیگه می توانن برای خوردن چای بیرون بروند یا نه. اسد در یه جلسه کاری است با خواندن پیام از حرف های گلبن گنگ می شود و وقتی می خواهد جواب بدهد، هان بهش اخطار می دهد ک تو جلسه هستن واسه همین اسد دستش می خورد و برای گلبن قلب قرمز می فرستد! گلبن با دیدن قلب کلی ذوق می کند و با خودش می گوید: «واسم قلب قرمز فرستاده خدا جونم. اونم منو دوست داره. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا