خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی خواهران و برادران

آسیه و عمر و امل نمی تونن بخوابن. قدیر میگه دیدی گفت نمیتونه دیگه این فلاکتو تحمل کنه! همچین میگه انگار من هزارتا خوشبختی دارم یکیشو نمیدم به اون! آسیه بهش میگه نگران نباش داداش جایی نداره بره که میره یخورده قدم میزنه برمیگرده! اوگولجان میخواد بره تو حیاط که شنگول جلوی در وایساده و نمیزاره بره اوگولجان میگه برو کنار هیچ صدایی نمیاد برم ببینم بلایی سر بچه ها نیاورده باشه! اما شنگول میگه انقدر با من بحث نکن برو بخواب دردسر درست نکن آیبیکه میاد و میگه باز چخبره؟ چرا نمیزارین بخوابم؟ سپس اورهان میاد و میگه چیشده؟ اوگولجان ماجرارو میگه که اورهان میگه چی؟ بچه ها خوبن؟ سپس به طرف در میره که شنگول جرأت نمیکنه نره کنار سپس به طرف مرغداری میرن. قدیر میخواد بره دنبال عمر که همان موقع خانواده عمویش به اونجا میان و میپرسن که چیشده پسرم؟ قدیر و آسیه همه چیزو بهشون میگن که عمر رفته اظهاراتشو عوض کرده و در ازاش پول گرفته شنگول میگه خوبه حالا چقدر پول دادن؟ قدیر میگه نمیدونیم شنگول میگه خوب برو بیارش بشماریم ببینیم چقدره امل میگه من انداختمش تو آتیش سوخت شنگول میگه چی؟ یعنی چی؟ قدیر میگه ما باهم دعوامون شد چه بود امل دید باهم دعوا میکنیم واسه اینکه تموم کنیم پاکت پولو انداخت تو آتیش! شنگول با کلافگی میگه واقعا دیار از دستتون دیوونه میشم! قدیر ازش میخواد تا دیگه ادامه نده چون امل ناراحت میشه سپس اورهان بهش میگه تا بره خونه. بعد از رفتن شنگول اورهان باهاشون حرف میزنه و آسیه میگه عمر گفته بود که ۲۰ هزار دلار بوده اورهان میخنده و میگه این همه پول؟ شنگول حق داشت دود از سرش بیاد بیرون! عمر تو اسکله ایستاده و به دعوایش با برادرش فکر میکنه و گریه میکنه. عایشه بهش زنگ میزنه و میگه چرا امروز نیومدی مدرسه؟ مگه درس خون نبودی؟ سپس بعد از کمی حرف زدن ازش میپرسه که کجاست عمر میگه با داداشم یخورده دعوام شد زدم بیرون از خونه.

عایشه میگه منم تو یه کافه بودم که حوصله ام سر رفته اگه میخوای با تاکسی بیا اینجا دنبالم تا بعد بریم خونه ما! عمر میگه پولاشو میبینه و میگه راسیتش من یهویی زدم از خونه بیرون کیف پولم تو خونه جا مونده! عایشه میگه اشکالی نداره حلش میکنم. تولگا پیش عایشه میره و بهش میگه اون کی بود؟ کجا داری میزی؟ عایشه با عصبانیت میگه به توچه؟ دوستم بود درضمن دیگه به تو ربطی نداره هرچی بین ما بوده دیگه تموم شده و ازت میخوام دوستم که اومد دردسر درست نکنی! عمر به اونجا میرسه و با عایشه به طرف خانه اش میرن، عمر به عایشه میگه مادر و پدرت ناراحت نشن سرزده داریم میریم! عایشه میگه اونا اینجا نیستن بورسا رفتن من و خواهرم اینجا زندگی میکنیم. اوگولجان به عمر زنگ میزنه و روی اسپیکر میزاره و ازش میپرسه کجاست اوگولجان میگه پیش دوستم عایشه پیش اون میمونم و تلفنو قطع میکنه. قدیر میپرسه این کیه؟ اوگولجان ماجرای عایشه را تعریف میکنه. عمر و عایشه وقتی میرسن، عمر با دیدن خونه شوکه میشه و میگه این خونه ست؟ این کاخه! سپس بعد از قهوه خوردن اتاق مهمان را بهش نشون میده و میره. عمر با دیدن اون اتاق شوکه شده و حسابی خوشحاله و اول از همه میره تو وان پر از کف سپس با خوشحالی میره زیر پتو و آماده میشه واسه خوابیدن. قدیر کل شبو نمیتونه بخوابه و گریه میکنه. فردای آن روز شنگول به خانه آکیف میره سپس با دیدن آکیف بهش میگه که دیشب اون پسر که آزاد شده اومده بود دوباره دم در خانه ما معلوم نبود میخواست چیکار کنه آکیف کلافه میشه و میگه چرا این بچه ها اینجوری شدن؟ دارن چیکار میکنن؟ سپس ماجرای سوختن پولهارو هم میگه آکیف با تعجب میگه چی؟ اون همه پولو سوزوندن؟ سپس با کلافگی میگه دیگه از من به شماها هیچ پولی نمیرسه و از اونجا میره شنگول با خودش میگه حالا بدی مگه چی میشه؟

عمر وقتی از خواب بیدار میشه میز صبحانه را میبینه و از عایشه میپرسه کسی دیگه ای هم هست؟ عایشه میگه نه خودمونیم! سپس وقتی عمر میگه من مدرسه نمیام چون یونیفرم ندارم عایشه که از صحبت های شب گذشته فهمیده بود که تولدش نزدیکه میگه اونش با من و باهم میرن سمت یه فروشگاه تا واسش به عنوان هدیه تولد خرید کنه. تو مدرسه وقتی ملیسا آسیه و هاریکا را میبیند خوشحال میشه و میگه اونا نرفتن! دوروک حسابی خوشحال میشه و به دنبال آسیه میره سپس تو یکی از کلاس ها میبره و میگه که چقدر خوشحاله سپس آسیه میگه من هنوز نمیشناسمت! دوروک میگه من آدم خوبیم یعنی نیستم؟ دوروک میگه میدونم آشنایی خوبی باهم نداشتیم اون اوایل ولی قول میدم عوض بشم و ثابت کنم خودمو همان موقع از کلاس بیرون میان که یه پسر به دوروک میخوره  و دوروک به خوبی باهاش رفتار میکنه. مظلوم با اوگولجان به مدرسه اومده و با دیدن برک به دنبالش تو سرویس میره سپس تنها گیرش میندازه و تهدیدش میکنه که اگه یکبار دیگه کاری کنه با اون طرفه و چون کسی ندارم هیچیم واسم مهم نیست! سپس سرشو میخواد بکنه تو توالت که برک با ترس و نگرانی از اونجا میره. ملیسا به کافه پیش قدیر رفته و آنها هردویشان خوشحالن که از هم دور نشدن. تو کلاس استاد برای جمع آوری کمک های مالی واسه یه مدرسه دورافتاده یه مسئول میخواد که دوروک سریعا قبول میکنه همه تعجب میکنن اوگولجان رد نگاه دوروک را میگیره و میبینه با آسیه بهم نگاه میکنن و لبخند میزنن سپس با خودش میگه من الان شاهد چی بودم؟…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا