خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۳۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۳۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

اصلی و ایپک با تهدید پرستار دیدم را مجبور می کنند تا در ساعتی مشخص و در پارکی که می گویند بیاید و به همه چیز اعتراف بکند. پرستار که ترسیده به دیدم زنگ می زند و می گوید که به دردسر افتاده و نمیداند چه باید بکند. دیدم با عصبانیت می گوید:«تو نمیتونی منو رنگ بکنی تا ازم پول بیشتری بگیری. اما اگه بدونم یه کلمه هم حرفی زدی، خودم نابودت میکنم! » حیات که حسابی از رفتار مورات با خودش دلخور و عصبی شده پیش تووال می رود و با حرص برایش همه چیز را تعریف می کند و اضافه می کند: «من اگه همین کارو باهاش نکنم، حیات نیستم! » دیدم سراغ دریا می رود و به او می گوید:«اگه شما کمک کنین منم میتونم به شما کمک کنم. من فقط مورات رو میخوام و متوجه این که چرا از اول با من همکاری کردین شدم! شما نمیخواد نقش نامادری خوب رو بازی کنین! » دریا جا خورده و به او خیره می شود. آصلی و ایپک در پارک منتظر پرستار هستند و از طرفی کرم هم با عجله مورات را سوار ماشین می کند و به آن سمت می برد اما به محض پیاده شده از ماشین، نجات به مورات زنگ می زند و با ناراحتی می گوید:« مامانت و دیدم با هم بودم. دختره خونریزی کرده. متاسفانه بچه رو از دادین پسرم… » مورات ناراحت و دلشکسته میشود!

همه با نگرانی دور دیدم جمع شده اند. او هم خودش را به ناراحتی و مظلومیت زده است. دیدم از فرصت استفاده کرده و دستان مورات را در دست می گیرد. مورات هم برای تسلی او دستانش را می فشارد! بعد از رفتن همه، دریا به دیدم می گوید:« تو به حرف من گوش بدی مورات خیلی راحت تو مششته! » آصلی و ایپک، حیات را صدا می زنند و با نگرانی برایش تعریف می کنند که حامله بودن دیدم دروغ بوده. حیات خیلی خوشحال می شود اما بعد دخترها می گویند:« درست وقتی میخواستیم پته شو روی آب بریزیم، بچه ی دروغینش سقط شد! » حیات خیلی حرص می خورد و می گوید:« من این همه عذابو به خاطر بچه ای که نبود کشیدم؟! من میرم حساب اینو ازش میگیرم! » دخترها او را مجاب می کنند که مورات این وسط تقصیری نداشته. چند روزی از ان ماجرا گذشته و حیات به خاطر این که هیچ مدرکی علیه دیدم دستشان نمانده تا به مورات ثابت کنند ناراحت است. از طرفی هم مورات به خاطر بچه ی از دست رفته اش این چند روزه را خانه مانده و غصه خورده که تووال به دیدنش می رود و او را راضی می کند تا سرکارش برگردد و بعد هم به حیات پیام می دهد تا فورا خودش را برساند. حیات با خوشحالی لباسی را که چشم ها را به خودش خیره کند می پوشد و به سمت شرکت می رود. او همزمان با تووال و مورات به شرکت می رسد. تووال با شیطنت از مورات می پرسد:« حیات خیلی خوشگل شده نه؟ »

مورات که سعی می کند جدی باشد و خیلی به او نگاه نکند می گوید:« اره خوبه. » بعد با هم سوار آسانسور می شوند. تووال حیات را بو می کشد و می گوید:« عطرتو عوض کردی؟ مورات بیا ببین حیات عطرشو عوض کرده؟! » مورات به سمت حیات خم می شود و نزدیک گردن او را بو می کند. بعد هم چشمانش را می بندد و نفس عمیق می کشد و می گوید:« واقعا خیلی بوی خوبی میدی! بوی یاس و زنبق و بوی گل میدی… » حیات وقتی به اتاق مورات می رود وانمود می کند که مشغول پیام دادن با کسی است و همان موقع هم که ایپک به او زنگ میزند با خوشحالی وانمود می کند قرار است به دیدن شخصی برود. مورات حسادت می کند و سعی می کند از کار او سر در بیاورد. کرم به خاطر این که از فرصت یه ماهه ای که ایپک به او داده بود فقط دو روز مانده و ممکن است او را قبول نکند، استرس گرفته و آصلی سعی می کند کمکش کند تا بتواند در این دو روز ایپک را تحت تاثیر قرار بدهد. دیدم پیش سارسلمازها می ماند. عظیمه از این که خانواده اش اصلا به او توجهی ندارند و نگران دخترشان نیستند عصبانی است. نجات و دریا می گویند که دیدم تا وقتی حالش خوب شده و به خودش بیاید بهتر است پیششان بماند چون هرچی نباشد بچه ی مورات را توی شکمش داشته است. مورات از دوروک می پرسد:« یه زن چرا باید تغییرکنه؟ » دوروک می گوید: «اگه یه زن شروع کرد رسمی باهات صحبت کردن بدون زنگ خطر زده شده. تو این مواقع باید یه پیشنهادی بدی که نتونه رد کنه اما اگه به اون هم نه گفت، فاتحه ت خونده ست! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا