خلاصه داستان قسمت ۳۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۳۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
چاتای در شرکت به اتاق دوعان میره و برای اینکه او را عصبانی کنه و حرصش بده پدر صداش میزنه. دوعان با شنیدن اسم پدر و دیدن چاتای در اتاقش به هم میریزه و با عصبانیت بهش میگه تا اتاقش را ترک کند اما چاتای به حرفش ادامه میده و میگه کومرو دوست داره من بیام از تو اونو خواستگاری کنم فقط به خاطر حرف اون الان اینجام که اجازه بگیرم بیام خونتون برای خواستگاری اما دوعان اصلا به حرفاش گوش نمیده و بدون هیچ جوابی او را از اتاقش بیرون میکنه. چاتای وقتی میبینه دوعان حسابی حرص خورده خوشحال میشه و از اتاقش بیرون میاد. تو راهرو ایلدیز را میبینه و کمی با هم دیگه بحث میکند اما همچنان چاتای با پروگری تمام ییلدیز را مقصر میدونه و بهش میگه من اشتباهی که کرده بودم را پذیرفتم و بارها ازت معذرت خواهی کردم و فهمیدم که کارم اشتباه بود اما تو رفتی با دوعان وارد رابطه شدی تا از من انتقام بگیری. ییلدیز وقتی میبینه اون هنوز او را مقصر میدونه حسابی حرص میخوره و کلافه می شه بهش میگه تو با کومرو خوشبخت نمیشی اینو همیشه یادت باشه.
چاتای پوزخند میزنه و میگه اونوقت چطور؟ حتما دوباره با دوعان میخواین نقشه بکشید تا از شرکت خودم منو بیرون کنید و خودم را اینجا راه ندین؟! سپس با پوزخند بهش میگه در ضمن یادت که نرفته امشب سادایی میاد هالیت جان را پیش من بیاره و از اونجا میره. ییلدیز کلافه می شه و نمیدونه باید چیکار کنه تا او را حرص بده. اندر به همان ساختمان نیمه تاریک و عجیب میره وقتی واردش میشه از دیدن سامی که مریض رو تخت افتاده جا میخوره. سامی بهش پیشنهاد میده و میگه اگه از اون شرکت بیای بیرون واسه من کار کنی حقوق و مزایای بیشتری بهت میدم. اندر بهش میگه اما من به این چیزها احتیاجی ندارم من کارم تو اون شرکتو دوست دارم چون برای جایی که الان هستم خیلی تلاش کردم و نمیخوام به هیچ قیمتی اونو از دست بدم. اندر فقط تمام تلاشش را میکنه تا بفهمه مشکل دوعان و سامی چیه؟ بعد از رفتن اندر آرزو پیش سامی میره، او ازش میخواد تا رابطه فیضا و اندر که به تازگی با هم خوب شده را به هم بزنه و این دو نفر را به جون هم بندازه آرزو میگه برای چی باید همچین کاری انجام بدم؟ بعدش چیکار کنم؟ سامی میگه تو اول اینو انجام بده به موقعش بهت میگم چیکار کنی.
آرزو قبول می کنه. تو این کار هم هرچی احتیاج داشتی بگو تا واست فراهم کنن اگه آدم هم نیاز داشتی بهشون بگو آرزو قبول می کنه و از اونجا بیرون میاد. فردی به اسم طارق که دوست دوعان هست به شرکت میاد آنجا به صورت اتفاقی ییلدیز را میبینه و حسابی ازش خوشش میاد و چشمش را میگیره وقتی پیش دوعان میره درباره کومرو ازش سوال می کنه تا بفهمه تنهاست یا کسی تو زندگیش هست! دوعان به دروغ میگه آره یه نفر تو زندگیش هست. چاتای و کومرو برای صرف ناهار به رستوران میرن آنجا چاتای بهش میگه امروز تو شرکت رفتم پیش پدرت همه سعیمو کردم تا باهاش صحبت کنم تا باهم دیگه رابطه مون خوب بشه و ازش اجازه بگیرم که برم خواستگاریت اما اصلا به حرفام گوش نکرد و با عصبانیت منو بیرون کرد. کومرو ناراحت میشه و میگه اشکالی نداره زمان همه چیزو درست میکنه به زمان احتیاج داره کم کم با شرایط وفق میاد. سپس فردی به اسم سوزی پیش آن ها میره کومرو با تعجب می پرسه که این کیه؟ چاتای میگه دلم میخواد یه عروسی واست بگیرم که همه جا دربارهاش حرف بزنند سوزی یکی از کارکنان بهترین تشریفاته باهاش تماس گرفتم تا بیاد اینجا تا هر جور که دوست داری مراسم را برگزار کنیم کومرو با شنیدن این حرف از چاتای حسابی ذوق میکنه و خوشحال میشه.
آرزو طبق دستور سامی به تعدادی خبرنگار میگه که پدر اطلس، پسر فیضا، چاتای هستش و آن ها را به طرف خانه فیضا می فرستد. فیضا و وقتی با آنها روبرو میشه حسابی جا میخوره و از این که همه درباره چاتایی و اطلس فهمیدن حسابی به هم میریزه و با عصبانیت به داخل خانه برمیگرده. امیر از دل آرا خوشش اومده ولی جانر و اندر به اون دختر اصلاً حس خوبی ندارن و مطمئنن که یه جای کارش میلنگه جانر پیش امیر میره و نظرشون رو انتقال میده اما امیر قبول نمیکنه و میگه نه دلارا همچین دختری نیست خیلی پاک و معصومه تازه منم دوست داره همچین کارهایی ازش بر نمیاد. چاتای سادایی را می فرستد تا هالیت جان را از ییلدیز بگیره. او به آیسل میگه تو هم باهاشون برو و حواست به بچهام باشه. اندر موقع رفتن به خانه اش چاتای را در کوچه میبینه و متوجه می شه که خانه جدیدی که گرفته کنار خانه اوست. سریعا به ییلدیز زنگ میزنه و این خبر را میده. او عصبانی میشه و بهش میگه برو به خونشون. اندر بهش میگه واسه چی باید برم اونجا؟ ییلدیز میگه برو تا بفهمند اونجا هم آسایشی در کار نیست هالیت جان همونجاست به بهانه سر زدن به او سر از کارشان در میاری.
اندر ناچارا به دم در خانه کومرو میره. در رستوران عمر فردی به اسم هوکان میاد و دلارا شخصا به او رسیدگی می کند جانر متوجه می شه که دلارا رفتاری عجیب با اون مرد داره بعد از رفتنش دلارا تماس میگیره و میگه تمام تلاشمو کردم که بهش نزدیک بشم اما آدمی نیست که اهل خیانت باشه، جانر این حرف ها رو میشنوه. اندر به خانه چاتای و کومرو میره و خانهشان را تبریک میگه سپس بهش میگه مشکلاتی که شما با ییلدیز دارین به من ربطی نداره پس به عنوان یه همسایه اگه کاری داشتین حتما بهم بگین سپس از اونجا میره…