خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۳۱ سریال ترکی حسرت زندگی
نساء سر کاره و در حال آشپزی کردنه که سرآشپز نزدیکش میشه تا بهش یاد بده چجوری هم بزنه که نساء یهو عقب میره سرآشپز میپرسه چیشد؟ او میگه هیچی یهو نزدیک شدین سرآشپز میگه آره ولی خواستم بهت نشون بدم! نساء سرکارش یهو حالش بد میشه که همه دورش جمع میشن. تو خونه پدر ثریا فیگن هرازگاهی شروع میکنه به غمزه تیکه انداختن و سعی میکنه به چالش بکشتش جرن به غمزه زنگ میزنه و بهش میگه نساء حالش بد شده با یه خرما افطار کرده بعد وایساده پای کار فشارش افتاده غمزه میگه باشه الان میام دنبالش سپس با اردال میرن دنبالش و میرسونتش خونه اردال بهش میگه آب زیاد بخور و استراحت کن نساء تشکر میکنه و میره. غمزه از اردال تشکر میکنه که اردال بهش میگه خواهش میکنم خوشحالم شدم که دیدمت ولی این قبول نیست فردا ببینیم همو؟ او میگه نه بهتره یه مدت همو نبینیم تونا خیلی اذیت میکنه اردال قبول میکنه و میره. فیگن بعد از رفتن غمزه میگه با این رسیدگی به خودش قطعا میره پیش اردال میدونستم تا آخر امشب اینجا نمیمونه نوران آروم به مادرش میگه اینو من خفه میکنم فاطما ازش میخواد آروم باشه و به خودش مسلط باشه.
گل چیچک به حاجی رشاد میگه یامان اومده میخواد شمارو ببینه باهاش حرف داشتین خودتونم او میگه آره بگو بیاد. سپس وقتی پیشش میره شروع میکنه به نصیحت کردنش و میگه چرا با مهمت دعوا کردی؟ او میگه میدونین خودتون که مادرم گذاشته مارو رفته مهمت به مادرم فحش داد منم زدمش سپس باهمدیگه کمی حرف میزنن از طرفی امینه استرس داره که یامان چیزی به پدربزرگش درباره فرار کردن مادرش با پدر او نگه. فردای آن روز غمزه تونارو به مدرسه میرسونه که او ازش میخواد هرروز ببرتش و بیارتش غمزه میگه حالا نوبت کنترل کردن تو شد؟ میگم نمیبینمش دیگه! ثریا با عمر ساحل قرار گذاشتن و درباره مشکلشون حرف میزنن عمر میگه باید بهم اعتماد کنیم وگرنه چجوری میخوای با من یه عمر زندگی کنی؟ ثریا قبول میکنه و وقتی پیش فیگن میره بهش میگه که تصمیم گرفتیم بهم اعتماد کنیم. عمر جلوی در مدرسه با غمزه روبرو میشه و شروع میکنن به حرف زدن….