خلاصه داستان قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۱ فصل چهارم سریال از سرنوشت

هاشم با دیدن احضاریه دادگاه از طرف نغمه حسابی حالش بد میشه و یه گوشه ای میشینه و تو لاک خودش میره. سهراب میره پیشش تا او را دلداری بده و حالشو بهتر کنه. هاشم بهش میگه داشتم فکر می‌کردم که من این بلا را سر نغمه آوردم وگرنه نغمه همچین کارهایی بلد نبود آدمی نبود که محتاج گل و هدیه و طلا باشه اون همه جوره کنار من وایساد تا من پیشرفت کنم تا من به هدفم برسم اما من با ندونم کاریم گند زدم به همه چیز که الان شده این! ببین چه بلایی سرش آوردم که به همچین هیولایی تبدیل شده! سهراب میخواد او را دلداری بده و میگه آدم ها خودشون انتخاب میکنند که چجوری بشن اما هاشم رو حرف خودش تاکید میکنه و میگه نه این تقصیر منه. سهراب وقتی هاشم را تنها میزاره تا یکمی با خودش خلوت کنه بعد از چند دقیقه آرام پیشش میره و میگه چی شده هاشم؟ چرا انقدر به هم ریخته ای؟ از همون اول که تورو دیدم بدون هیچ شناختی بهت احساس نزدیکی میکردم بعد ها فهمیدم که این احساس نزدیکی به خاطر حس مشترکیه که داریم. جفتمون یه احساسو تجربه کردیم و ضربه خوردیم.

هاشم احضاریه را بهش نشون میده و میگه برام احضاریه اومده از طرف نغمه. آرام میگه کی؟ مگه تو نگفتی که دیگه تو دلت کشتیش؟ تو گذشته دفنش کردی؟ هاشم بهش میگه داشتم به این فکر میکردم که چرا باید از اسم لیلا بدم بیاد یا از خوردن تخم هندوانه خوشم نیاد و یا چرا انقدر بارونو دوست دارم! یادم اومد که یه دختری بود به اسم لیلا که تو بچگی نغمه را خیلی اذیت می کرد از آنجا بود که از این اسم لیلا بدم اومد بدون اینکه او را دیده باشم ولی ازش متنفر شدم، نغمه نمیتونست تخم هندوانه بشکنه بخاطر همین منم دیگه نخوردم میبینی؟ نغمه خود منه! من نمیتونم خودمو فراموش کنم! آرام میخواد هاشم را دلداری بده و آرومش کنه که اسمش را صدا میزنه اما هاشم بهش میگه هاشم مرد، هاشمو نغمه کشت، همون موقعی که ازدواج کرد منو کشت. آرام بهش میگه ازدواج نکرده! هاشم از شنیدن این خبر حسابی شوکه میشه و میگه چی؟ یعنی چی؟ آرام میگه ازدواج نکرده همش فیلم بوده میخواسته فقط تو بهش نزدیک نشی و بری پی زندگیت. بعداً هم که منصرف شده و فهمیده که چیکار کرده میخواسته برگرده سمتت، غرورش اجازه نداده. همونقدر که تو داری زجر میکشی اونم داره میکشه.

هاشم میگه تو اینا رو از کجا میدونی؟ از کی که میدونی؟ آرام میگه خیلی وقته میدونم میخواستم بهت بگم همون روزی که اومدم اینجا و خواستم درباره‌اش باهات حرف بزنم و تو به من گفتی که نغمه دیگه واسم مرده منم باور کردم ولی نمیدونستم که حرف دلت با زبونت یکی نیست ولی الان دارم یه چیز دیگه میبینم و از اونجا میره، سپس تو ماشینش میره و حسابی گریه میکنه. هاشم بعد از رفتن آرام احضاریه را پاره میکنه از روی عصبانیت و گریه میکنه به حال خودش. خواهر دهشت از همه خداحافظی میکنه و به شهرستانشان برمی گردد. هاشم با سهراب جنس های مرجوعیشان را بار زدند و به یک پارکینگ میروند. آنجا روی همان کارتون ها برچسب می زنند و سلفون می کشند و سوار نیسان آبی می کنند و به طرف کارگاه برمیگردند و به همه میگن که جنس های جدید از راه رسید. سهراب به هاشم میگه حواست به بچه ها باشه تا کسی بی دقتی نکنه که روی کارتن پاره بشه و بفهمن که همون جنسهای خودمونه! در همان لحظه شاهین به اونجا میاد و به سهراب میگه نشد من یه بار تو رو ببینم که کار نکنی. سهراب میپرسه اینجا واسه چی اومدی؟ شاهین میگه اومدم خداحافظی.

تو و هاشم از آن دست دوست هایی هستین که آدم دوست داره رفاقتشو باهاتون بعد از دبیرستان ادامه بده. اگه زودتر شماها را پیدا می کردم چیزهای بیشتری درباره شماها یاد می گرفتم. سهراب بهش میگه کجا داری میری؟ شاهین میگه دارم برمیگردم آمریکا مامانم مریض احواله باید برم. سهراب میگه بهترین کارو میکنی اینجوری یه بادی به سرتونم میخوره و با عقل تصمیم می گیرین. هاشم میاد و ازش میپرسه که چه خبر آقا شاهین؟ از اینورا؟ شاهین بهش میگه اومدم درباره آهنگ های رفیقت باهاش صحبت کنم هاشم میگه فعلا که رفیق شما شده  سهراب بهش میگه مطمئنی درباره دهشت داری صحبت می کنی؟ شاهین میگه آره به نظر من استعداد داره اومدم چند تا آهنگسازی که براش انجام دادم بهش بدم و از این به بعد رابطه‌‌مو باهاش قطع نکنم هاشم میگه مگه داری کجا میری؟ سهراب میگه داره برمیگرده آمریکا و از آنها خداحافظی میکنه و میره. فرزام به همراه سگش به انبار میره و به سگش میگه که بره نگهبان را پیدا کند نگهبان از دیدن سگ فرار میکنه و روی زمین میوفته.

فرزام میخنده و از سگش میخواد تا سرجاش بایستد و به نگهبان میگه دیدی؟ زیر ۱۰ ثانیه بو کشید و تو رو پیدا کرد اما تو نتونستی اون دوتا بچه که اومدن اینجا رو بگیری و در رفتن اومدم اینجا بهت بگم که هر کسی یه بار جای اشتباه داره سری بعدی به همین سگم میگم تا حسابتو برسه. بعد از چند دقیقه ساریخانی به اونجا میاد که به سگش دستور میده تا به سمت اون بره ساریخانی از ترس شلوارشو خیس میکنه و وقتی کمی حالش جا میاد از فرزام میپرسه که این کارا واسه چیه؟ فرزام بهش میگه با بیشعوری تو اون دوتا بچه احتمال داره که تو کارهای ما اختلال ایجاد کنن. ساریخانی بهش میگه تو بگو من چیکار کنم؟ همونو انجام میدم! فرزام بهش اسلحه میده سپس ازش میخواد تا سهراب را با اسلحه بکشه او بهش نگاه میکنه و میگه اما قرار ما این نبود ! فرزام بهش میگه ازت می خوام سهرابو واسم بکشی…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا