خلاصه داستان قسمت ۳۲۴ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۲۴ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۲۴ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۲۴ سریال ترکی گودال

سلیم برای تخلیه ناراحتی اش همراه جمیل به جنگل می رود و به بطری های شیشه ای شلیک می کند. او به جمیل می گوید:« می دونی برادر داشتن بدترین چیز دنیاست. نه می تونی نگهش داری و نه می تونی دور بندازیش. در واقع خانواده و زندگی هم همینجورین. مگه من خواستم به دنیا بیام؟ اگه ازم می پرسیدن می گفتم نمی خوام به دنیا بیام یکی دیگه جای من زندگی کنه و دردایی که من کشیدمو بکشه.» او که کمی مست است از جمیل می خواهد که به بطری ها شلیک کند و جمیل که بلد نیست می گوید نمی تواند. سلیم به طرف او اسلحه می کشد و فریاد می زند که شلیک کند. جمیل هم به ناچار با گریه چند گلوله به طرف بطری ها شلیک می کند. بعد از این قضیه سلیم به خانه برمی گردد. جومالی در اتاق کار ادریس نشسته و به خواسته ی چاعتای فکر می کند. چاعتای از او خواسته بود که در ازای گرفتن سندها اگدای را بکشد. شب یاماچ بعد از مدتها به خانه می آید. او در حیاط خانه بخشی از خاطرات کودکی اش را به یاد می آورد و با بغض و تردید وارد خانه می شود. زنها در خانه ی سعادت شام می خورند و سلطان و سلیم و جومالی و یاماچ سر میز شام می نشینند و بدون اینکه به صورت هم نگاه کنند مشغول غذا خوردن می شوند. سلیم طاقتش تمام می شود و شروع به متلک انداختن می کند و رو به یاماچ می گوید:« تو با چه رویی اومدی اینجا؟» جومالی هم از سلطان می پرسد که هدفش از این کار چیست؟

سلطان می گوید:« ما همیشه سر این میز نشستیم. هم وقتی قهرمان مرد، هم وقتی سنا مرد و هم وقتی که ادریس مرد. این سفره برای غذا خوردن نیست برای اینه که خانوادمون رو به یاد بیاریم. من شماها رو بزرگ کردم و سر این سفره نشوندم. بیرون از این خونه هرغلطی می کنین بکنین اما همتون سر ساعت هشت باید سر این میز بشینید.» همه سکوت می کنند و به غذا خوردن ادامه می دهند. از طرفی سر میز شام اردنتها ثریا و اولگا مدام سر چیزهای بی اهمیت و مسخره به هم متلک می گویند و چاعتای و اگدای هم سعی دارند بخاطر اتفاقات بدی که اخیرا در شرکت افتاده یکدیگر را مقصر نشان دهند. بعد از شام وقتی که جومالی در اتاق و سلطان در آشپزخانه است، سلیم با بغض به یاماچ می گوید:« من یه بابا داشتم که خیلی ازش متنفر بودم، خیلی با هم دعوا می کردیم، خیلی دوسش داشتم. از همتون بیشتر من دوسش داشتم. تو دعوای منو ازم گرفتی و حالا من فقط با خودم دعوا می کنم. یاماچ چرا بابامو ازم گرفتی؟» یاماچ هم گریه اش می گیرد و کم کم لحن سلیم جدی تر و عصبانی تر می شود و سوالش را باز هم تکرار می کند. یاماچ جوابی ندارد. سلیم از سلطان می خواهد که پیش زنها برود و خودش هم به اتاق ادریس می رود و هفت تیر او را برمی دارد و سر میز می آورد و رو به روی یاماچ می نشیند و درحالی که یک گلوله در هفت تیر می گذارد به یاماچ می گوید:« اینکه اسلحتو به سمت ادریس کوچوالی بگیری و بهش شلیک کنی کار سختیه. من بودم نمی تونستم انجام بدم.

تو چجوری اون کارو کردی؟» او اسلحه را روی سرش می گذارد و شلیک می کند. این کارش یاماچ را خیلی به هم می ریزد. سلیم این بار هفت تیر را برای یاماچ پر می کند اما دور از چشم او تیری که داخل اسلحه گذاشته را خارج می کند و اسلحه ی خالی را به دست یاماچ می دهد. یاماچ هفت تیر را روی گلویش می گذارد و دوسه بار پشت سر هم شلیک می کند. سلیم به زور هفت تیر را از دست او می گیرد و یاماچ گریه کنان می گوید:« تو با خودت چی فکر کردی؟ من به بابام شلیک کردم به خودم نمی تونم شلیک کنم؟ مگه بابام به وقتش به تو نگفت از خانوادت محافظت کن به هرقیمتی؟ تو چیکار کردی خانوادتو نفروختی؟ ولی من محافظت کردم. تو می تونستی برای محافظت از خانواده به پدرت شلیک کنی؟ من شلیک کردم.» او هفت تیر را برمی دارد و به طرف عکس ادریس می رود و می گوید:« بابا بهشون بگو مگه من محافظت نکردم؟» سلیم که گریه اش گرفته هفت تیر را از او مگیرد و او را بغل می کند. یاماچ ناله کنان در آغوش سلیم خوابش می برد.

جومالی طبق قراری که با چاعتای گذاشته اگدای را از لحظه ی خروج از شرکت تعقیب می کند و به کمک متین و بچه های محله ماشین او را محاصره می کند. چاعتای در اتاق کارش از طریق پهبادهایش این صحنه را تماشا می کند. جومالی وقتی که درماشین اگدای را باز می کند چهره اش متعجب و درهم می شود. کمی بعد او بمبی داخل ماشین می اندازد و آن را منفجر می کند. چاعتای از جنک می خواهد که صحنه را بررسی کند و مطمئن شود که کار به درستی انجام شده است. جمیل که از طرف چاعتای مامور شده به سلیم نزدیک شود و در فرصت مناسبی کارش را تمام کند با چاعتای تماس می گیرد و می گوید:« کم مونده بود کارشو تموم کنم اما نکردم. ازم راضی هستید؟» چاعتای می گوید:« خوب کردید هنوز اقدامی نکردید. خیلی ازتون راضیم.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا