خلاصه داستان قسمت ۳۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل چهارم این سریال پر طرفدار هر دوشنبه ساعت ۲۰:۰۰ پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۳۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۳۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه

خلاصه داستان سریال سیب ممنوعه

زینب و ییلدیز(ستاره) دو خواهری هستن که خیلی به هم وابسته ان ولی آرزوهاشون کاملا متفاوته.. زندگی ییلدیز بعد از آشنایی با شاهزاده ی اشراف،اندر آرگون تغییر میکنه..اندر برای رهایی از شوهرش،هالیت آرگون، ییلدیز رو به کار میگیره ، وقتی این اتفاقا در زندگی ییلدیز میفته شرکتی که زینب در آن کار میکنه از طرف علیهان تاش دمیر خریداری میشه. علیهان یه کارمند خشن،پررو و ثروتمندی هست..تضادهای زینب و علیهان در مدت کوتاهی به جذابیت تبدیل میشه..و چیزی که زینب نمیدونه اینه که علیهان شریک و برادر زن دوم هالیت هست…

قسمت ۳۲۶ سریال ترکی سیب ممنوعه

حسنعلی با فریده تماس می‌گیرد و با اصرار او را برای نهار دعوت میکند. سپس از سدایی میخواهد که یک کشتی کرایه کند تا با آن بروند. فیضا در شرکت پیش چاتای می آید. چاتای حال پسر او را می پرسد. فیضا عکس اطلس را نشان میدهد. چاتای احساس میکند که چهره پسر فیضا برایش آشناست. کایا به خانه پیش ییلدیز می رود. ییلدیز بین صحبت ها از او در مورد رابطه اش با اندر می پرسد و می‌گوید که اندر ناراحت است اما چیزی به روی خودش نمی آورد. کایا می‌گوید که او قصد ازدواج با اندر را دارد و میخواهد او را سورپرایز کند. ییلدیز خوشحال می شود. کایا از او میخواهد که با هم برای خرید حلقه برای اندر بروند.
فریده آماده شده و حسنعلی به همراه کشتی ای اسلحه حیاط خانه چاتای می رود. فریده جا میخورد و سوال کشتی می شود.
جانر به خواسته اندر در شرکت در مورد شخصی که امور اداری را انجام میدهد، تحقیق کرده و متوجه می شود که او متأهل است و پنهانی دوست دختر دارد. اندر آن مرد را صدا زده و او را تهدید میکند که اگر برگه های اصلی سهام ها را ندهد، رابطه اش را به زن او می‌گوید. آن مرد هول شده و قبول میکند.
هنگامی که فریده و حسنعلی در حال نهار خوردن هستند ، پلیس ساحلی سراغ آنها آمده و می‌گوید که گزارش شده است که در این کشتی قاچاق طلا وجود دارد. آنها کشتی را می‌گردند و طلا پیدا می‌کنند. حسنعلی شوکه شده و می‌گوید که او کشتی را کرایه کرده است. با این حال پلیس ها آنها را به کلانتری می برند. فریده به شدت عصبی می شود. اندر متوجه می شود مدارک جدیدی که تحویل گرفته، با مدارکی که حسنعلی داده بود مطابقت دارد.‌ او موضوع را به کایا می‌گوید. کایا حدس می زند که یا آنها اشتباه کرده اند، و یا حسنعلی یا آن کرد هماهنگ شده و زودتر از آنها اقدام به نقشه کرده است. فریده و حسنعلی و سدایی از کلانتری بیرون می آیند. فریده مدام از حسنعلی گلایه میکند و عصبی است.
شماره ناشناسی با اندر تماس می‌گیرد و می‌گوید که اگر مدارک اصلی را میخواهد، باید از گاوصندوق خانه حسنعلی الماس ها را آورده و به او بدهد. سپس تماس را قطع میکند. اندر جا میخورد .
اندر به خانه پیش ییلدیز می رود و موضوع را می‌گوید. آنها نقشه میکشند که به خانه حسنعلی بروند و به کمک یک نفر گاوصندوق را باز کنند. اندر در مورد کایا نا امید و ناراحت است.
ییلدیز طاقت نیاورده و به او می‌گوید که کایا قصد دارد او را سورپرایز کند. چاتای نسبت به تاریخ تولد پسر فیضا مشکوک شده و از شباهتی که از عکس بچه با خودش میبیند، حدس می زند که بچه او باشد. حسنعلی با سدایی در حال صحبت در مورد نقشه شان است و مشخص می شود که او خودش آن مرد را مأمور کرده بود تا مدارک تقلبی را دوباره به اندر بدهد. ماجرای تماس ناشناس نیز از طرف حسنعلی است تا اندر و ییلدیز را گیر بیندازد.
شب وقتی کایا به خانه می رود، خدمتکار می‌گوید که اندر به آنجا آمده و همه وسایلش را جمع کرده و برده است. کایا نگران می شود. او با ییلدیز تماس می‌گیرد و ییلدیز نیز می‌گوید که اندر تصمیم به قطع رابطه با کایا گرفته است زیرا آینده ای با او ندارد. کایا سریع به سمت خانه اندر می رود. او میبیند که در تمام خانه شمع روشن است و فضا رمانتیک است. سپس اندر از پشت سر آمده و او را بغل میکند و میگوید که این بار تصمیم گرفت او کایا را سورپرایز کند و به کایا پیشنهاد ازدواج میدهد. کایا قبول میکند و آنها یکدیگر را می بوسند.
صبح روز بعد، چاتای در شرکت پیش فیضا رفته و از او در مورد اینکه اطلس پسر چه کسی است سوال میکند. فیضا با تردید و نگرانی به چاتای نگاه میکند‌.
زهرا به حسنعلی می‌گوید که ییلدیز میخواهد به دیدن او بیاید. حسنعلی مطمئن می شود که ییلدیز میخواهد برای گاوصندوق به خانه بیاید. او و سدایی از خانه بیرون می روند و منتظر می‌مانند.‌ کمی بعد هنگامی که حسنعلی داخل اتاق می رود تا دست آنها را رو کند،به جای ییلدیز و اندر، دو زن ناشناس را میبیند و شوکه می شود. سپس از پشت سر او ییلدیز و اندر می آیند. آنها با حسنعلی به خاطر نقشه کشیدنش دعوا میکنند. همان لحظه صدای بوق و ثانیه شمار بمب می آید. آنها هر سه شوکه می شوند. ناگهان بمب منفجر می شود و خانه فرو می ریزد.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا